کوشک جلالی: عشق من به تئاتر با سُس دیوانگی آغشته است
کوشک جلالی تاکید میکند نمایشنامه «پوزه چرمی» که بر اساس اتفاقی واقعی نوشته شده است، نشان میدهد بسیاری از جوانان در همه کشورها در این عصر سرعت و کامپیوتر و …، به بن بست رسیده و تبدیل به بمبهای ساعتی شدهاند.
«پوزه چرمی» تازهترین نمایش از مجموعه آثاری است که کوشک جلالی در همین چند ماه اخیر در ایران به صحنه برده است. پس از انجام نخستین اجرای «پوزه چرمی» در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر، که با یک روز تاخیر و در تاریخ 18 تیرماه انجام شد، کوشک جلالی ایران را به مقصد آلمان ترک کرد تا ما هم مجبور باشیم گفتگویمان را با او از پس هزاران کیلومتر فاصله انجام بدهیم. کوشک جلالی خودش معتقد است «پوزه چرمی » یک فارس مدرن است و جامعه ای را به زیر ذره بین می برد که در آن جا ترس از صبح، بی داد می کند.
دلیل انتخاب این نمایشنامه برای اجرا چه بوده و آشنایی شما با آثار هلموت کراوزراز چه زمانی شکل گرفته است؟
سال 2002 مسئول هنری خانه فرهنگ های جهان در کلن بودم و در پی نمایشنامههای جدید برای فصل تئاتری پیش رو، در دفتر کارم نشسته بودم و داشتم روزنامهها را ورق می زدم. عکسهایی از یک ترور دسته جمعی در مدرسه ای در شرق آلمان، تمام حواسم را به خود جلب کرد. طراح و مجری این ترور دسته جمعی، روبرت شتاین هویزر 19 ساله بود.
مرتب از خود میپرسیدم که چه گونه ممکن است یک انسان در اوان جوانی و در اوج شور و عشق، چنین سنگدل و بی رحم گردد و تنها در عرض 10 دقیقه با شلیک 58 گلوله، 16 نفر را بکشد و تعداد زیادی را هم مجروح کند.
چه عواملی مسبب بروز یک چنین پدیدههای تراژیک اجتمایی هستند؟ چرا در آلمان و آمریکا و کشورهایی که جزو ثروتمندترین و مدرنترین کشورهای جهان به حساب میآیند، چنین اتفاقاتی میافتد؟
آری، روبرت شتاین هویزر نتوانسته بود جوابگوی این جامعه ماشینی که اکثر معیارهایش بر اساس بازدهی انسان ها محاسبه میشود، باشد. این سنگینترین جنایت بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان بود که کشور را در شوک عمیقی فرو برد.
تحقیقاتم را در این زمینه گسترش دادم. به ماجرای وحشتناک تری، از لحاظ روانی، برخورد کردم و آن موضوع آرمین میوس، ملقب به آدم خوار روتن بورگ بود. آرمین میوس از بچه گی عقده کمبود شخصیت داشت. در ضمیر ناخود آگاهش فکر می کرد که با خوردن قربانیانش، میتواند شخصیت آنها را نیز تصاحب کند. آرمین میوس از سال 1999 سعی میکرد از طریق اینترنت با انسانهایی که گرایشات آدم خواری دارند، ارتباطات برقرار کند.
سرانجام پس از مدتی که به دنبال مردان جوان میگشت، در فوریه سال 2001 با برند یورگن آرماندو براندس ارتباط برقرار کرد. براندس بسیار علاقهمند بود که به صورت کامل محو شود. او در صحبت با آرمین میوس از او خواسته بود که پس از کشتن و خوردنش، حتی استخوانهایش را هم خرد کند، به صورت آرد در آورد و سپس آن ها رامحو و نابود کند. بدین وسیله او میخواست که حتی هیچ خاطره ای از او در اذهان دیگران باقی نماند. تمام صحبتهای براندس در مورد کشتن و خوردنش را میوس فیلمبرداری کرده و به عنوان مدرک نگاه داشته بود.
اتفاقاتی از این دست نشان میدهد بسیاری از جوانان تمام جوامع بشری، در این عصر سرعت و کامپیوتر و رقابتهای بیامان، به بن بست رسیده اند، تبدیل به بمبهای ساعتی شدهاند، عاجزانه فریاد میکشند و کمک میخواهند.
تمام این جریانات مرا به یاد نمایشنامه «پوزه چرمی» انداخت که چند سال پیش، اجرایی از آن را دیده و بسیار لذت برده بودم. اما اکنون پس از مجموعه این اتفاقات، مسایل نمایش را با گوشت و پوستم حس و احساس همدردی بیشتری میکردم. نمایشنامه را به هیئت اجرایی گروه پیشنهاد دادم و چندی بعد تمریناتش را شروع کردم.
چه شده که در چند ماه گذشته تقریباً همزمان چند کار به صحنه آوردهاید؟ آیا این همزمانی اتفاقی بود یا به عکس از قبل برای آن برنامه ریزی کرده بودید؟
به علت این که در آلمان ساکن هستم، برای صرفه جویی در وقت، پول و انرژی، سعی میکنم، از زمان اقامت در ایران حداکثر استفاده را ببرم. اما چون تقریبا هیچ چیز را در ایران نمیشود برنامه ریزی کرد، میتوان گفت که این همزمانی اجرا، یک اتفاق برنامه ریزی نشده بود.
چرا بر خلاف «سیستم گرون هلم» که بازیگران سرشناس تئاتر و تلویزیون در آن بازی میکنند، برای این کار از بازیگران کمتر شناخته شده استفاده کردید؟
من بر اساس هدفی که از اجرا دارم، بازیگران را انتخاب میکنم و کاری به شهرت شان ندارم.
در صحنه ابتدایی، نمایش بسیار پرشور و تکان دهنده آغاز میشود. والس شخصیت مرد داستان با اره برقی به همراه موسیقی و صدای ترسناک موتور اره برقی نوید یک نمایش پر جنب و جوش و تکان دهنده را میدهد، اما داستان اینگونه پیش نمیرود. خیلی سریع نمایشنامه به سکون میرسد. شما تا چه اندازه با این نظر موافقید؟ فکر میکنید دلیل تفاوت ریتم و میزان جذابیت شروع و میانه کار در چیست؟ این تفاوت محصول نگاه کارگردان است یا نمایشنامه نویس؟
مگر هیجان فقط محدود میشود به اتفاقات بیرونی مثل والس شخصیت مرد داستان با اره برقی، موسیقی و صدای ترسناک موتور اره برقی؟ تماشاگران پس از ورود زن اندک اندک به دردهای این دو جوان، مشکلات مادی و معنویشان و بحران سنگینی که زندگی شان را در بر گرفته آشنا میشوند. ما انسانهایی را میبینیم که با معیارهای پذیرفته شده اجتماعی در جنگند، در پی یافتن خویش هستند، در پی دوستی و مطرح بودن در جامعه. تصویر این دو انسان تنها، ناراضی و نا امید که با وجود تمام ناملایمات نمیخواهند لذت بردن از زندگی را فراموش کنند و در دالانهای پیچ در پیچ و بی سروته، چون شیطان به دور خود میچرخند، هیحان واقعی را شکل میدهد. این تصویر هم در نمایشنامه به چشم میخورد و هم در اجرا.
استفاده از اره برقی واقعی در صحنه با همه جذابیت و تأثیرگذاریاش، ممکن بود در اثر غفلت یا تصادف، منجر به حادثهای شود. برای استفاده از این وسیله در صحنه دچار تردید نشدید؟
بسیار خوش حالم که شما متوجه کلک صحنهای ما نشدید و فکر میکنید اره برقی واقعی بوده. اما با اطمینان میگویم که هیچ خطری بازیگر را تهدید نمیکند.
در چند سال اخیر توجه مخصوصی به تئاتر شهرستانها داشتهاید که حاصلش چند کارگاه بازیگری و کارگردانی و اجرای دو نمایش بوده است. دلیل این توجه به تئاتر شهرستانها از سمت شما چه بوده است؟
شهرستان ها پر است از استعدادهای کشف نشده! اکثر امکانات در تهران متمرکز گشته و اغلب هنرمندان با استعداد و خلاق شهرستانها، برای مطرح و دیده شدن به تهران میآیند که این مسئله در دراز مدت صدمه جبران ناپذیری به بدنه ضعیف تئاتر کشور و به ویژه شهرستانها میزند. من سعی میکنم تا آن جا که توان دارم، بر خلاف این سیر شنا کنم، که ورزشی است بسیار نفس گیر، اما لذت بخش.
با توجه به این که شما در آلمان هم به عنوان نویسنده و کارگردان تئاتر شناخته شدهاید و مشغول کار هستید و شاید تئاتر کار کردن در کشورهای اروپایی با شرایط حرفهایتر موچود در آن جا، راحتتر اتفاق میافتد، اما شما باز هم با صرف وقت و هزینه به ایران میآیید تا تئاتر کار کنید. دلیلتان برای چنین انتخابی چیست؟
در ایران برای دو کار اخیر هنوز ریالی دریافت نکردهام و بیش از هفت میلیون تومان هم خرج برای خانواده بالا آوردهام. اما در آلمان برای کاری که قرار است ماه نوامبر در شهر کلن به صحنه ببرم، پیشاپیش تمام هزینهها را از اداره فرهنگ شهر کلن دریافت کردهام. مقایسه این دو، نشان از وجود پدیدهای است در وجودم به نام نوعی عشق با سس دیوانگی! علتش هم شاید از پشت بام پرت شدن و با مخ به زمین خوردنم در دوران کودکی باشد. چون مسئولین فرهنگی کشور، توجه چندانی به امر آموزش مدرن تئاتری ندارند، مجبورم به دیوانگیام ادامه دهم، با تمام وجود قصد دارم آموختههایم در ارتباط با تئاتر آلمان را، چه از طریق برگزاری کارگاههای آموزشی و چه از طریق اجراهای مختلف، در اختیار نسل جوان و همکاران تئاتریام بگذارم.
چرا بیشتر نمایشنامههای شما به زبان آلمانی است؟ آیا این ترجیح خود شماست یا دلایل دیگری دارد که کمتر به زبان فارسی می نویسید؟
شاید تنبلی باشد. آلمانی راحت تر مینویسم! اما چندین نمایشنامه به زبان فارسی نوشتهام و در حال حاضر مشغول نگارش نمایشنامه جدیدی به زبان فارسی هستم.
برنامههای آینده شما در ایران چیست؟
برگزاری چند کارگاه آموزشی بازیگری و کارگردانی، چاپ دو نمایشنامه، یک قصه، دو دفتر شعر و اجرای یک نمایشنامه.
محسن زمانی