پردهیی دیگر… نویسنده، کارگردان، بازیگر
تئاتر آنلاین: یاداشت آرش خیرآبادی، نویسنده و منتقد تئاتر مشهد.
سالن، انباشتهی عطر تماشاچیها ست، و چشمها، به ترتیبِ شمارهی بلیت، دیدنِ نمایشی را منتظرند.
سالن، سرشارِ رایحهی حضور است، و گوشها، به تناسبِ فاصله تا صحنه، شکیبا، صدای زندهگی را گوش میکشند:
«ماندن؟ یا نماندن؟… چالش این است!»
سالن، تماشاخانهی بهار است. تماشاگران، منتظرانِ تحویلِ سال. و صحنهآرای ابر، بارانِ نور را میبارد.
بهار؛ مثلِ رؤیای رستاخیزِ نقشهای نمایش، مُدام تخیلِ بودن است؛ چندان که درام، روی صحنه، شکل میگیرد.
بهار؛ مثلِ نمایشنامهیی پُر از کنشها و واکنشهای باورپذیر، در پیشِ چشمهای تماشاگران، شکوفه میکارد.
من، با تو، با تمامِ نمایشها، همزاد گشتهام. با تو، با تمامِ نقشها، همذات گشتهام. با تو، با تمامِ تآتر، آزاد گشتهام.
در سالنی به وسعتِ زمین، همهی تراژدیها را میتوان گریست.
در صحنهیی به گسترای زمان، همهی کمدیها را میتوان نگریست.
و در اساتیریترین باستانِ بُستان، میتوان بلندای فرهنگِ زیستن را زیست.
بیا برای درکِ میزانِ زندهگی، بهترین میزانسن را از قلبِ واژهها تا قالبِ حقیقت ببندیم.
بیا برای حسّ اندازهی بودن، از آوانسن تا آخرین صندلیی سالن را بخندیم.
بیا برای لمسِ ابعادِ ساحتِ «بودن» ضربآهنگِ باران را به پیرنگِ نمایشِ رنگینکمان، اضافه کنیم!
و در آن نهاییترین دیالوگها که از امسالمان میخوانیم، برای پردهی بعد، گفتوگوها را به «درود» و «دوستات دارم» بیآرایایم.
●
سالِ پیش، پردهی پایانِ درامِ بودناش را پایین کشید؛ و سالِ نو، اجرای تازهیی خواهد داشت:
همسرایانِ طبیعت، پیشاروی سالنی شلوغ، سیماچههای تازه بر چهره میزنند و جامههای تازهیی از شکوفه و باران و گل به تن کردهاند. در چیدمانِ تازهی این صحنه، خلاقترین کارگردانِ هستی، دست به آفرینشی از رستاخیز میزند و ما –اهالیی تماشاخانهی بهار- اجرای آرزوهای بزرگِ خویش را، نظارهگر ایم.
اینک؛ نوروز!
نمایش، آغاز میشود.
●
اجرای این نمایشنامهی نو را تمامِ ما، به امیدهای نیک دلبستهایم:
خدایا!… در این نمایشِ تازه، نقشهای تآترِ هستیات –ما؛ بازیگرانِ متنِ زندهگی- همه به تندرستی باشیم.
خدایا!… در این نمایشِ تازه، رویدادها و فراز و فرودها، هر چه که باشند، سعادت و خوشبختی به بار آورند.
خدایا!… دلهای ما –بازیگرانِ متنِ زندهگی- از دروغ و دشمنی پالایش گردد.
خدایا!… چنان کارگردانیمان کن که باورپذیرترینِ شخصیتها را در راستی و دوستی، به تصویر کشیم.
خدایا!… اگر ضعفی در ایفای نقشِ نمایشِ خویش داشتهام، تو بازیگردانام به خیر و نیکی باش!
خدایا!… اگر در متنِ هستیام، جملههای دلآزار و دلشکن گفتم، تو واژههایام را از مهر و محبت، سرشار ساز!
خدایا!… اگر در بازیی بازیگرانِ دیگر خلل انداختم، تو راهِ درست بودن و ایفای نقشِ صحیح را به من بیآموز!
خدایا!… اگر باورِ خود را به نمایشنامهی بزرگِ زندهگی از دست دادم، تو باورِ تازهیی در من بساز!
خدایا!… گرههای درامِ زندهگیام را به سرپنجهی حکمتِ خود، بگشا!
خدایا!… ضربآهنگِ بودنام را در این صحنهی نو، همآهنگ با مصلحتِ خودت، نما!
●
ای انقلابِ قلبها به نیکترین مقالها
ای تحولِ حالها به نیکوترینِ حالها
ای تدبیرِ شبانهروزها به خوشترینِ سالها
حال و قال و فال و سالِ مرا در این نوروز، به بهترین نمایشِ ممکن، کارگردانی فرما!
انشاءالله