آرزوهای کوچک زنان و پنج ثانیه برف
تئاتر آنلاین – سالهاست پدیدهای به نام «فیلمی» را میشناسیم. فیلمی شخصی است که فروشنده فیلمهای خارجی است. آن قدیمها تو کیف و کولهاش ویاچاس بود و بعدها دیویدی. تازگیها هارد و فلش هم همراهش است. اینبار فیلمی ما از انبوه دیویدیهای اکثرا هالیوودیاش فیلمی بیرون آورد و گفت: «این یکی راست کار شماست!». فیلم خیلی نویی نبود، از یک فیلمساز لبنانی: «نادین لبکی»، محصول 2011. فیلمسازی که فیلم «کارمل» او معروف شده بود.
جایتان خالی عجب فیلمی بود. سه بار دیدمش! «حالا ما کجا برویم» داستان زنان یک روستا در ناکجاآبادی است. دهکدهای محصور در زمینهای پر از مین و جداافتاده از کشور. کشوری که درگیر جنگ فرقهای بین مسلمانان و مسیحیان است؛ مثلا لبنان. اما زنان این دهکده، مسیحی و مسلمان، دست به دست هم میدهند تا مردانشان درگیر جو این جنگ و نفاق نشوند. در صحنه آغازین فیلم، زنان عزادار و سیاهپوش به سمت قبرستان میروند و با همراهی موزیک و حرکات فرمیک برای عزیزانشان عزاداری میکنند. با اینکه قبرهای کشتهشدگانشان از یکدیگر جدا افتاده است، اما این زنان از هم جدا نیستند چون یک آرزو دارند؛ آرزوی آنکه در صلح باشند، در آرامش. برای مردانی که رگ گردنشان از غیرت بیرون میزند، این آرزو حقیر است. آنان باید تفنگ به دست بگیرند و به جان هم بیفتند.
بار اول که فیلم را دیدم فکر کردم چه میشد در این دوره که گهگاه فیلمهای خارجی در سینماها به نمایش درمیآید این فیلم را نمایش دهند؟ یا اصلا چه میشد در شبکههای صداوسیما این فیلم را نمایش دهند؟ این فیلم مسلما خیلی بهتر از فیلمهای پر از نفرت و خشونت و غیرانسانیای است. ده بار چندگانه پر از خرافه و خشونتِ ارباب حلقهها یا دزدان دریای کاراییب را دیدن، به نفع خانوادههاست یا دیدن فیلم نادین لبکی؟ این شد که بار دوم این فیلم را برای این دیدم تا خودم را جای مسئول پخش یا سانسورچی محترم بگذارم و ببینم چگونه میشود فیلم زیبا، انسانی، ضد جنگ یا به قول جشنوارهایها فیلم محترم و شریف! «حالا ما کجا برویم» را کار کرد.
در فیلم شیخ و کشیش با هم دوستاند و با زنها دست به یکی میکنند تا مردان غیور را آرام کنند، خب این یک هیچ به نفع فیلم، به ضرر سانسورچی. زنان با ماهواره مخالفاند چون اولا فکر جوانان را منحرف میکند، دوم اینکه خبر نفاق و جنگ را به گوش مردان میرساند؛ دو هیچ به نفع فیلم. اما لباس زنهای مسیحی کمی ناجور است؛ اشکال ندارد، یک دستگاه تلویزیون دارد که برایشان آستین و یقه میگذارد. اما حرکات موزون زنان وقتی با هم جمع میشوند؟ خب این را قیچی میکنیم… . بچههای شیطان مسلمان مجسمه حضرت مریم را میشکنند. زنان مسلمان کمک میکنند مجسمه را درست میکنند. جوانان شیطان مسیحی مسجد را کثیف میکنند، زنان مسیحی میآیند تمیز میکنند. خب اینها که خیر است…
اما مردها همچنان جنگ دارند. زنان تصمیم میگیرند چند نفر از اهالی روس دعوت کنند به روستا سر مردها گرم شود و جنگ نکنند. این را چه کار کنیم؟ خب در دوبله میگوییم مثلا جهانگردند و لباسها را هم که میپوشانیم… میشود جان سالم به در ببرند. اما فیلم میرسد به جایی که بچه یکی از مسیحیان در خارج از روستا به وسیله تندروهای مسلمان کشته میشود. مادر جسد بچهاش را پنهان میکند مبادا دلیلی شود بر خونریزی در روستا. اینجاست که زنان و رهبران مذهبی دهکده متحد میشوند… نه، دیگر چقدر سانسور کنیم. مگر میشود از صحنهای که زنان مسیحی و مسلمان دست به یکی کردهاند تا در شیرینی و نانی که میپزند حشیش و قرص خواب بریزند و مردها را خواب کنند و اسلحههایشان را به دره بریزند، نمایش و آوازشان را حذف کرد؟ شاید هم بشود… بار سوم فیلم را با این همه سانسوری که نوشته بودم، به صورت فرضی دیدم. نه نمیشود! هیچی از فیلم نمیماند. این آرزوی کوچک من که چنین فیلمی از تلویزیون ما پخش شود نیز ناکام میماند. چندروزی در این ناکامی مانده بودم که رفتم دیدن «چند ثانیه برف» کار مرتضی میرمنتظمی با بازی رؤیا تیموریان، فرشته صدرعرفایی، آزاده صمدی، سپیده صباغ و سارا لاهوت. داستان آرزوهای کوچک و ناکام پنج زن. اخراجنشدنش از دانشگاه، برنگشتن به افغانستان جنگزده، دست محبت و حمایتی بر سر داشتن و کار و امنیت و عشق… عباس جمالی نویسنده این نمایش نیز از آن مردهایی است که رگ گردنش برای آرزوهای کوچک ناکاممانده زنان ورم میکند، نقشی الهامگرفته از قاتل ژلهای شیراز را ایفا میکند تا شاید آرزوهای کوچک زنان در پنج ثانیه برف به نمایش درآید. پنج ثانیه برف که به چشم برهمزدنی آب میشود.
تئاتر آنلاین – روزنامه شرق