با «مد» مشکل دارم/ خلاقیت در کمال سادگی
یکی از نکات بارز نمایش « پروانه مفرغی» برای تماشاگری که در سالن حاضر میشود پر دیالوگ بودن کار است. در عین حال اگر دیالوگها را با دقت گوش ندهی بخشی از کار را از دست دادهای.
به گزارش MrArt.ir، تالار سایه مجموعه تئاتر شهر این روزها میزبان نمایش «پروانه مفرغی» کاری تازه از هوشمند هنرکار است. این نمایش روایتی از ورود ابزار و اعتقاد نو به دنیای کهن است و ویلیام گولدینگ نویسنده متن چنان فرازمانی به موضوع پرداخته که هر جمله از دیالوگهای نمایش میتواند مصداقی از چیزی باشد که این روزها در زندگی مدرن و شهری شاهدش هستیم.
شکل اجرایی نمایش به بستری برای انتقال این مفاهیم تبدیل شده است. هنرکار که در سخنان خود تاکید به علاقهاش به صحنه نمایش خلوت دارد؛ قصر پادشاهی سزار نمایش «پروانه مفرغی» را نه شاهانه و پرطمطراق بلکه سرشار از المانهای بیانگر حال و هوای شخصیتهای حاضر در آن طراحی کرده است. نگاه کاریکاتور گونه کارگردان به شخصیتها در گریم و طراحی صحنه و نور به وضوح دیده میشود و همه اینها در کنار بازیها تابلویی از دنیای کهن محکوم به فنا و ویژگیهای دنیای مدرن را به نمایش میگذارد.
هنرکار در گفتوگو با روزنامه «بهار» درباره جزئیات این نمایش و تفسیرش از محتوای آن و انعکاس آن در شکل اجرایی سخن گفت.
یکی از نکات بارز نمایش « پروانه مفرغی» برای تماشاگری که در سالن حاضر میشود پردیالوگ بودن کار است. در عین حال اگر دیالوگها را با دقت گوش ندهی بخشی از کار را از دست دادهای. همه اینها در شرایطی است که امروزه سلیقه مخاطب به سمت تصویر پیش رفته است، در نتیجه مخاطب دیگر عادت چندانی به گوش سپردن دقیق به کلمات ندارد. در این وضعیت چطور میتوان کاری مانند «پروانه مفرغی» را اجرا کرد به گونهای که تماشاگر با سلیقه تازهاش بتواند به خوبی با آن ارتباط برقرار کند؟
اصل قضیه بر سر این است که آیا ما میتوانیم کلام را از تئاتر حذف کنیم یا خیر؟ شکل تئاتری که به آن اشاره کردید به بخش کوچکی از تئاتر اکسپریمنتال مربوط میشود. در حوزه عام و حرفهای تئاتر، کلام همچنان تسلط کامل دارد. زمانی کلام در متن آنقدر مهم است که نه تنها نمیتوانی آن را کنار بگذاری حتی انتقال درست آن هم کاری دشوار است. اجرای اثری از بهرام بیضایی به این راحتی نیست چون تو باید متوجه باشی که چه چیزی در این کار گفته میشود. پس اشاره شما به تصویری شدن و حذف کلام مربوط به بخشی از تئاتر اکسپریمنتال میشود. اما در همان تئاتر تجربی هم کلام بسیار مسلط است. از نمونههای وطنی آن میتوانم از کارهای امیررضا کوهستانی و جلال تهرانی نام ببرم. از سوی دیگر میبینیم که تئاتر مدرن وارد بحث تصویریتر شدن میشود که این الزاما به معنی حذف یا حتی کمرنگ شدن کلام نیست. من کارهایی داشتم که پر از کلام بوده و تماشاگر غیرایرانی آن را دیده و توانسته با آن ارتباط برقرار کند و معنی کار من را دریافته است چون تئاتر توانسته در کنار کلام، تصویر هم داشته باشد. در «پروانه مفرغی» هم شاهد تصویرسازی هستیم چون اساسا من کارگردانی هستم که بیشتر به شکل گرایش دارم. تصویری کردن کار تناقضی با پردیالوگ بودن آن ندارد. اینکه برخی میگویند تماشاگر امروز حوصله کار پردیالوگ را ندارد به نظر من به نوعی توهین به تماشاگر است. ۳۰ سال پیش میگفتند دوره رمانهای بلند سرآمده است اما سالهاست میبینیم که رمانهای طولانی جدیدی نوشته میشود و همچنان مخاطب خود را دارند. تو دنیای جدید تئاتر را باید بشناسی و باید با زبان امروزی آن صحبت کنی.
اصلیترین عامل انتقال کلام به مخاطب بازیگر است. خود بازیگر باید به درک درستی از این کلام برسد. چقدر با بازیگران چالش داشتید تا بتوانند تصویری درست از کلام در ذهن ببینند و آن را به زبان بیاورند؟
برای این مساله زمان زیادی صرف کردیم. در بعضی موارد لازم بود سابقه تاریخی، فلسفی و حتی اعتقادی دیالوگ را پیدا کنیم تا بازیگر درک کند آنچه قرار است بگوید چیست. خوشبختانه بازیگران گروه اهل کتاب بودند و خودشان نسبت به مسائل فلسفی آگاهی داشتند، اما در عین حال لازم بود من در مقام کارگردان توضیح دهم که این بخش از کار به فلسفه دکارت اشاره میکند و بخشی دیگر به فلسفه کانت و یا مواردی از این دست. در ارتباط بازیگران با هم باید درک همگی آنان از مفاهیم به هم نزدیک شود. این طور نباشد که من یک جمله بگویم و بازیگر مقابل مفهومی دیگر برداشت کند. پرسش این است که تو چطور میتوانی این بحث سنگین و طولانی فلسفی را راحتتر به مخاطب منتقل بکنی.
یکی از ابزاری که این روزها خیلی متداول است و در تئاترهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد ویدئو پروجکشن است. این ابزار میتوانست در کار شما هم به کمک بیاید و به فضا هم میآمد. اصلا این موضوع برایتان مطرح شد که از این امکان برای «پروانه مفرغی» استفاده کنید؟
نمیدانم ویدئوپروجکشن در این نمایش کجا به کار میآمد غیر از همان تصویر انتهایی نمایش که من تلاش کردم بدون استفاده از ویدئوپروجکشن حس و حال مورد نظر را به وجود آورم. من با تئاتر مالتی مدیا مشکلی ندارم؛ مشکل من با مد است. چیزی مد میشود و میبینی که در کارهای مختلف بیارتباط با فضا مورد استفاده قرار میگیرد. البته باید به این نکته تاکید کنم که ویدئوپروجکشن در دهه ۵۰ میلادی در «تئاتر مستند» و بخشهایی از تئاترهای تجربی مورد استفاده قرار گرفتهبود و اصلا تکنیک تازهای نیست. همینطور در دهه ۶۰ و ۷۰ و 80 میلادی تئاترهای تجربی به صورت گسترده به سمت استفاده از این ابزار گرایش پیدا میکنند.
اما در ایران تازه است…
نه. در جشن هنر شیراز از آن استفاده آن شده است. ممکن است اگر در کار من هم فضایی بطلبد از این ابزار استفاده میکنم، اما الزاما بهرهگیری از آن به معنای رسیدن به فضای مدرن نیست. این ابزار حداقل قدمتی ۷۰ ساله در تئاتر اروپا دارد. خود من به تئاتر بیچیز علاقه دارم. آنچه که در انتهای صحنه «پروانه مفرغی» دیده میشود شاید در ابتدا بیننده را به اشتباه بیاندازد که پروجکت میشود، اما چیزی نیست غیر از دو تکه پارچه و نور. بهرهگیری از ابزار موجب نو و مدرن شدن یک کار نمیشود مگر اینکه درست استفاده شود. قرار نیست بالابرهای عجیب و غریب و نورهای عجیب، تازگی و نو بودن را در تئاتر ایجاد کند. بهرهگیری از همه اینها هم نیازمند خلاقیت است.
آیا میتوان یک کار تاریخی را همانقدر ساده برگزار کرد که یک نمایش با دو شخصیت مانند «پردهها از راه میرسند» را؟
هر نمایشی شیوه اجرایی خودش را میطلبد، اما در اینجا سلیقه کارگردان مطرح است. من معتقد به سادگی و خلوت بودن کار هستم. گرچه در «پروانه مفرغی» ۱۰ بازیگر روی صحنه میآیند و میروند و همین طور فضای قصر وجود دارد و به این خاطر به آن خلوتی ایدهآلم نرسیدم. اما در مورد کارهای مختلف قطعا طراحی متفاوت خواهد بود.
بعضی نکات مشترک را میتوان در طراحی پردهها و پروانه مفرغی دید. نیمکت و پردههای نازک و قاب و …
شیوه به کارگیری از اینها در دو نمایش متفاوت است. در «پردهها از راه میرسند» هم از پرده نازک و نور استفاده کرده بودم که در این نمایش هم استفاده کردم. قاب پیشانی و انتهایی در کارهای مختلم موجود است. به قاب علاقه زیادی دارم. در «آینه» سه قاب تو درتو و یک قاب انتهایی وجود داشت که تا بینهایت ادامه پیدا میکرد تا به «پردهها از راه میرسند» برسیم که قاب اولیه با طناب شکل میگرفت و بعد در آن تار عنکبوت بسته میشد. در «سلام و خداحافظ» پیشانی صحنه که با ریسهها درست شده بود به نوعی جدایی را بین تماشاگر و صحنه ایجاد میکرد.
یعنی به سمت صحنه قاب عکسی میروید؟
اصلا. ممکن است آن را به یادمان بیاندازد، اما با ملزومات آن یکی نیست. بعضی وقتها بازیگران و حتی تماشاگران از این قابها رد میشوند. در «پروانه مفرغی» علاوه بر اینکه سه استیج دیده میشود دو قاب هم وجود دارد. یکی قاب انتهایی صحنه و دیگری قاب ابتدایی صحنه است که شکسته. به همان گونه که بازیگران بارها از قاب ابتدایی رد میشوند، قاب انتهایی هم فقط دکوراتیو و پایان صحنه نیست و در درون آن بازی میبینیم.
در رفت و آمد بین علاقه شما به صحنه خلوت و بیان مسائل فلسفی در نمایش تماشاگر چه جایگاهی پیدا میکند؟
«پروانه مفرغی» نمایش ساده و کمیکی است که اگر درست اجرا شود میتواند برای تماشاگر جذابیت زیادی داشته باشد. هر کارگردانی کار خودش را از زاویه دید تماشاگر نگاه میکند و میخواهد به تماشاگر چیزی ارائه دهد و حرف تازهای به او بزند. این که فکر کنید در هر کار هنری امکان این وجود دارد که تمام تماشاگران از کار راضی باشند غیرممکن است، اما کمابیش در جریان اجرای نمایش کارگردان متوجه میشود تماشاگری که فرهنگ تئاتری دارد میتواند با کار ارتباط برقرار کند یا نه. بدون آن که بخواهم به تماشاگر عام توهین کنم، باید بگویم تماشاگر فرهنگشناس و تئاترشناس، به دور از فاضلنمایی و اسنوبیسم میتواند متر ما باشد. کارگردان نمیتواند خودش را جای تماشاگر نگذارد؛ اما نهایتا کار را با ایدهها و سلیقههای خودش میبیند.
موسیقی عملا در این کار چندان به کار نرفته در صورتیکه میتوانست بیشتر مورد بهره قرار بگیرد، البته اگر نگاهی کلاسیکتر به کار وجود داشت. گویی حجم موسیقی هم برای ایجاد سادگی قرار شده در کار کم باشد.
موسیقی اگر درست استفاده نشود مزاحم است و من همانطور که گفتم هر چیز مزاحمی را از کارم دور میکنم. با عذاب وجدان این را میگویم اما مجبورم بگویم که گاه تو در مقام کارگردان مجبوری به تماشاگر با موسیقی باج بدهی. سعی میکنم اخلاقیتر نگاه کنم و چندان این کار را انجام ندهم، اما به هر حال من هم از آن بهره میگیرم. با احترام به تمامی تماشاگران نمایش اگر میتوانستم مخاطبم را در سطح بالاتر ببینم حجم موسیقی را در کار باز هم کاهش میدادم.
در مورد نور هم نخواستید اغراق شده عمل کنید.
در طراحی نور ما شعبده خاصی نیست، اما کاملا فکر شده در این مورد عمل کردیم. نور در یک کار کمدی بازتر و با نشاط تر از دیگر کارهاست. یک نور موضعی یا یک نور اسپات در این کار نداریم. حتی نقاط تاریک هم در این کار با دلیل است. عدهای در جاهایی در تاریکی قرار میگیرند که عمدی بوده.
یکی از همین تاریکیها به نظر میرسد در صحنهای است که دو شخصیت مامیلیوس و اوفرهزین در حال دعا هستند و نور زیادی روی آن دو نیست.
نور روی این دو شخصیت در این صحنه خیلی کمتوانتر از نوری است که روی فانوکلس و امپراطور افتاده است. این دو شخصیت جلوی صحنه هستند، اما اصل کار در بازی دو شخصیتی است که در عقب صحنه ایستاده اند. ما برای تعادل حسی تماشاگر نخواستیم آن دو را در نقطه تمرکز و گیرایی قرار دهیم که اصل قضیه فراموش شود و همچنین معنویت را با سایهروشنی که روی اینها دادیم بیشتر برقرار کردیم؛ معنویتی که در آن به نوعی شوخطبعی هم وجود دارد.
در بخش طراحی لباس کاملا منطبق با تاریخ رخ دادن قصه پیش نرفتید.
لباس تاریخی روم باستان دارای همین اجزا بود. از صندلی که به پای شخصتها است تا دیگر بخشهای لباس آنان. اما ما خودمان را از قالب کلاسیک و رئالیستیک جدا کردیم و به یک شکل کاریکاتورگونه نزدیک به گروتسک رسیدیم.
به نظر میرسد گریم تنها بخشی بود که تاکید چندانی به سادگی آن نشده بود.
گریم کاملکننده همه طراحیها است و آن را نباید از سایر طراحیها جدا کرد. حذف زائدات و خلاصه کردن در گریم هم اتفاق میافتد، اما وقتی به سمت تصاویر و فضای کاریکاتورگونه میروی احتیاج به گوش و دماغ و موهای اغراقشده داری که البته با کلیت همخوانی و توافق دارد. هماهنگی اجزای تصویری است که اینجا اهمیت پیدا میکند.
نمایشنامه «پروانه مفرغی» را خواندهام اما یادم نمیآید که شخصیت رئیس تشریفات در آن باشد.
آن شخصیت در متن هست اما بسیار کمرنگ و حتی قابل حذف بود. من این شخصیت را پررنگ کردم در حدی که نمایش با حضور او روی صحنه شروع میشود همین طور آخرین کسی که روی صحنه حضور دارد اوست. این شاید به نوعی امضای کارگردان باشد.
اتفاقا امضای کارگردان ما را به سمت سادگی هدایت میکند، اما در عین حال با شخصیتی روبرو هستیم که اگر نبود هم نبود.
نه موضوع به همین راحتی هم نیست. این آدم از کل فضای ما دور است و کنده شده و در عوالم خود است. بله، شما در یک دید میتوانید مامیلیوس و اوفرهزین را هم حذف کنید، اما این با متن اصلی تفاوت ایجاد میکند. ساده کردن با تالیف متفاوت است. تو میتوانی تالیف سادهای داشته باشی. رئیس تشریفات شخصیتی است که به نظر میرسد برد دراماتیک ندارد، اما دراماتیکترین شخصیت کار است. فضای رو به زوال امپراطوری را هیچ کس بهتر از شخصیت رئیس تشریفات نشان نمیدهد. آدم سنگوارهای که حس و حال فضا را نمایان میکند. او همچنین در پیشبرد طنز کار هم نقش دارد. این شخصیت فقط برای امضاگذاشتن من اضافه نشده است.
این نمایش در مضمون و محتوا به نوعی ورود تکنولوژی و مقابله با آن را نشان میدهد و صحبتهای ما به این سمت رفت که در طراحی شما به سمت سادگی و خودداری از استفاده از تکنولوژی رفتهاید. میتوان بر این اساس گفت که فرم و محتوا در یک جهت قرار گرفتهاند؟
نمایشنامه به مضر بودن تکنولوژی اشاره نمیکند اتفاقا از ورود فکر جدید استقبال میکند. آنچه که در اجرای ما مورد تاکید قرار گرفته ورود فکر و ابزار جدید است. دنیای کهن علیرغم دلتنگیهای ما و نوستالژیک بودن جبرا رو به فناست. امپراطور و آدمهایش به شکل گریزناپذیری نابودشدنیاند. دنیای جدید انسانیتر و بهتر است، اما این دلیل بر آن نمیشود که زیانهای ابزار و تکنولوژی دیده نشود. در نمایش وجه مثبت و منفی آن بررسی شده، اما بیشتر ویژگیهای مثبت است که مورد توجه قرار میگیرد. اما باز هم این نکته را باید تاکید کنم که من قصدی برای استفاده نکردن از تکنولوژی نداشتم. من علاقه به تئاتر ساده و بیچیز و صحنه خالی دارم و بر همین اساس است که به سمت خلوتی و سادگی صحنه پیش میروم.