ربکا اتکینسون – آیا می توان جهان را با تئاتر تغییر داد؟
ربکا اتکینسون لرد در مقاله ای که در گاردین منتشر ساخته تاکید کرد : برایم مهم است کارهایم توانایی تغییر جهان را داشته باشند، هر چند تدریجی. برایم اهمیت دارد که کاری کنم تا تماشاچی متفاوت فکر کند، احساس کند یا عمل کند.
به گزارش تئاتر آنلاین، اتکینسون-لرد در این مقاله آورده است : بودجه دولتی در حال ناپدید شدن است و هنرمندان در یافتن منابع درآمد جدید و اغلب تجاری زیرکانه عمل کردهاند. اما آیا این میتواند در کنار هنری که میخواهد وضعیت منفعل موجود در اجتماع را به چالش بکشد قرار گیرد؟ اخیراً در صحبت با یکی از همکارانم در نیویورک به این موضوع اشاره کردم که چقدر برایم مهم است کارهایم توانایی تغییر جهان را داشته باشند، هر چند تدریجی. برایم اهمیت دارد که کاری کنم تا تماشاچی متفاوت فکر کند، احساس کند یا عمل کند: هدیهای به آنها بدهم که بتوانند آن را به بیرون از تئاتر و به جهانی وسیعتر ببرد. این احساسی است که در بسیاری از سازندگان تئاتر همنسل خودم میبینم؛ کنشگری غریزی که کار ما را چشمگیر و فراموشنشدنی میکند.
اما این فرضیهام که تئاتر و هنر ابزارهای ضمنی برای تغییر هستند برای دوست آمریکاییام فرضیهای عجیب بود. در فضای کاری او، احتمال فعال کردن مخاطبان، بیرون فرستادن آنها به شکل تغییر یافته و توانمند شده، کاری خطرناک شناخته میشود که میتواند سرمایهگذاران خصوصی را که بستر اقتصادی چشمانداز تئاتر آمریکا را تشکیل میدهند از خود دور کند.
این حامیان که از ثروت کافی برخوردارند تا بتوانند به راحتی برای حمایت از یک اثر نمایشی هزاران دلار خرج کنند، منابع مالی برای انجام این کار را از طریق دخالت موفقیتآمیز در مکانیزمهای سیاسی اجتماعی جاری و به پشتوانه امتیازات موروثی یا از طریق بهرهکشی از اقتصاد بازار سرمایهداری غربی افزایش میدهند؛ اقتصادی که کمک میکند طبقات بالادست ثروتمند شوند و ثروتمندان ثروتمندتر شوند. منطقی است که هرکس چنین هوشمندانه از مکانیزمهای جاری سود میبرد، تمایلی به سرمایهگذاری بر روی هنری که به دنبال تضعیف و تخریب وضعیت موجود است نداشته باشد.
در انگلستان، ریاضت اقتصادی همه را در جامعه هنری تشویق کرده است که درباره راههای ایجاد و گسترش منابع درآمدی فراتر از الگوی سوبسید فکر کنند. ما به دنبال راههایی هستیم که کارآفرین باشیم و حامیان مالی خصوصی و تجاری را جذب کنیم و توسعه دهیم؛ به این امید که آنها بتوانند خلاء ناشی از کاهش بودجه دولتی در ترازنامههایمان را پر کنند. با در نظر گرفتن تمام اینها، چنین تنوعی در منابع درآمد به عنوان یک پدیده مثبت دیده میشود: هر چه بودجهمان را از مکانهای بیشتری بگیریم، نسبت به تغییرات در محیط حرفهای خود سازگارتریم. در طی ۱۰ سال گذشته، وابستگی یک سازمان به سوبسید دولتی از شکل یک نشان افتخار و جایگاه ارزشمند به عنوان پیشقراول فرهنگی تبدیل به مشکلی شده است که میراث فرهنگی ما را در مقابل بازار اقتصادی دمدمیمزاج آسیبپذیر میسازد.
در شتاب به سوی جبران کاهش بودجه دولتی در چند سال اخیر، آیا واقعاً تبعات جانبی این محیط جدید کارآفرینی هنری را در نظر گرفتهایم؟ تئاتر ملی ما به افتخار بنیانگذار شرکت تراولکس که خود یکی از سرمایهگذاران تجاری عمده است به خاطر کمک مالی ۱۰ میلیون پوندیاش، نام تئاتر کاتسلو را به دورفمن تغییر داده است. امروز دیگر طبیعی شده است که مهر برندهای تجاری را بر روی تمام نهادهای فرهنگیمان ببینیم.
برای تئاتر ملی، سازمانی که ریشه در جریان غالب فرهنگی دارد، این سوال شاید تا حدی جای بحث داشته باشد. اما درباره تئاترهای کوچکتر که پیشقراول جریانهای ضد فرهنگ غالب هستند، مثلاً مرکز هنرهای بَتِرسی لندن، تئاتر مردمی کمدون یا اووالهاوس چه؟ هر یک از این سازمانها به حمایت از فعالیتهای فرهنگی نوآورانه و کارهای جدید با وجه کنشگری سیاسی شهرت دارند. من در تمام این سالنها تئاترهایی خشن، سیاسی، خشمگین، کنشگرانه و شگفتانگیز محض دیدهام؛ تئاترهایی که فعالانه وضعیت موجود را به چالش میکشند، ساختاری که اجتماع ما بر آن بنا شده است را نقد میکنند، مرا متحیر میکنند، میرنجانند یا کاری میکنند که بخواهم شورش کنم. برنامههای هنری تمام این سازمانها توسط افرادی پایبند به اصول اداره میشود که خود را متعهد میدانند از هنرمندان حمایت کنند تا هرچه میخواهند به هر شیوهای که میخواهند بگویند.
در حالی که سوبسید دولتی کاهش مییابد، یک تئاتر کوچک ضد جریان فرهنگی غالب چطور میتواند این اصول را به اجرا بگذارد؟ اگر یک شرکت نفتی ۲۰۰ هزار پوند کمک مالی پیشنهاد کند، با آگاهی از این موضوع که بزرگترین مسئلهای که بشریت را در ۲۰ سال آینده تحت تاثیر قرار خواهد داد تغییرات اقلیمی است و از سوی دیگر شیوه کار تئاتری آنها بخشی از جریان فرهنگی را شکل میدهد که تغییر به سوی آیندهای پایدارتر را هدایت میکند، آیا باید این کمک را بپذیرند؟ آیا اگر حامی مالی یک بانک بود، این چشمانداز تغییر میکرد؟ بانکی که در شرکتهای نفتی، استخراج یا تجارت اسلحه سرمایهگذاری کرده است؟
بسیاری از سازمانهای هنری برای حفاظت از ارزشهای اساسیشان مجموعهای از سیاستهای اخلاقی دارند، اما هر چقدر بودجه دولتی بیشتر کاهش مییابد، اخلاق و کنشگری نیز بیشتر شبیه تجملات میشوند. با اینکه در این کشور (انگستان) به ندرت میشنویم که حامیان مالی تجاری یا خصوصی در خواست جبران کمک مالی خود را داشته باشند، مهم است که در نظر داشته باشیم با پذیرش هویتهای تجاری غیراخلاقی در کنار خودمان چه صدماتی به بار خواهیم آورد . آیا آن اپرای راک درباره چاقی کودکان میتوانست به همان اندازه صادقانه و تاثیرگذار باشد اگر اسپانسرش یک کارخانه نوشابه بود؟ آیا آن نمایش درباره بهرهکشی از کارگران در کشورهای در حال توسعه چیزی را تغییر میدهد اگر اسپانسر لباسهای صحنهاش یک فروشگاه زنجیرهای لباس در شمال شهر باشد؟ این مهم است که بدانیم آگاهانه یا ناآگاهانه، هر پوندی که از پول اسپانسر خصوصی یا تجاری میپذیریم، این خطر را به همراه دارد که استقلال هنرمندان کاهش یابد و کمتر بتوانند اهداف کنشگرانه مورد نظر خود را واقعاً دنبال کنند.
به قلم: ربکا اتکینسون-لرد
مترجم: شیرین میرزانژاد – هنر آنلاین