» تئاتر ایران » پرده رنج در آخرين نقل مرشد
تئاتر ایران

پرده رنج در آخرين نقل مرشد

مرداد ۲, ۱۳۹۲ 2

آفتاب سوزان ظهر نخستين روز مرداد ماه هرچقدر بي رحم باشد نمي تواند مانعي براي سرزدن به شير بيشه نقالي ايران كه مدتي است روزگار را در بستر بيماري سپري مي كند، شود.

طي مسير به اين فكر مي كردم كه چگونه مي توانم «ولي الله ترابي سفيدآبي» ملقب به «مرشد ترابي» را روي تخت بيمارستان ببينم.
خوب يادم مي آيد، درست بهمن سال ۱۳۷۶ بود و هنوز چند روزي به برگزاري شانزدهمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر زمان باقي بود، آن روزها دانشجوي سال اول رشته تئاتر بودم و در مطبوعات هم قلمي مي زدم هر چند خرد و ساده!
قرار شد با يكي از دوستان همكارم براي گرفتن مصاحبه برويم منزل مرشد ترابي؛ ماشين سوار شديم و رفتيم شاه عبدالعظيم، قرار ساعت چهار بعد از ظهر بود. كنار «قهوه خانه درويش»؛ پرسان پرسان در كوچه پس كوچه هاي محله هاي قديمي تهران قهوه خانه را پيدا كرديم.
به علت ازدحام جمعيت وارد شدن سخت بود؛ با آنكه مكان بسيار بزرگي بود و با تعريف ما از قهوه خانه هاي معمولي فرق داشت.
دو راهرو را مارپيچ پشت هم گذاشتيم و هر گام كه بر مي داشتيم صدايي غرا به گوش مان دق الباب مي كرد، صدا آشنا بود كه مي گفت:
به كشتي گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال كمر…
خودش بود، مرشد ترابي كه نقل مي گفت، آن هم نقل «نبرد رستم و سهراب»؛ نمي دانم چطور در آن شلوغي جايي براي نشستن روي زمين پيدا كرديم و چگونه به پهناي صورت پا به پاي مخاطبان به گاه كشته شدن «سهراب» اشك ريختيم.
بعد هم پا به پاي جمعيت و دم به دم نفس حق استاد، بر چشم بد و بدخواه با «بشمار» لعنت فرستاديم و صلواتي و تازه آغاز ديدار …؛ سپس پا به پاي استاد و با بدرقه دوستارانش تا در منزل با سلام و صلوات رهسپار شديم.
خانه پنجاه متري در يكي از كوچه هاي محله سنتي شاه عبدالعظيم. خانه كوچك بود و پر از حجم كتاب ها و نسخه هاي متعدد نقالي، برخواني و منقبت خواني و … . آنقدر پر بود كه كوچك به نظر مي رسيد … .

** نفسي تازه در هواي شاه عبدالعظيم
در تمام راه به اين مي انديشيدم كه چگونه مي توانم شير بيشه نقالي ايران را در تخت بيمارستان ملاقات كنم.
در تمام اين سالها همواره در هر جشن و مناسبتي از جشنواره تئاتر آييني و سنتي گرفته تا رويدادهايي مانند فجر و محافل «مهر و ماه»، جمعيت مشتاق پاي سحر كلام مرشد ترابي مسخ مي شد و در موج نقال پيشكسوت و آخرين بازمانده نسل نقالان سنتي ايران چنان غرق، كه نه گذشت زمان را مي فهميد و نه حركت زمين را!
بيمارستان «مدائن» تهران ۱۴ روز است كه امانتدار جسم بيمار مرشد ترابي است، مرشدي كه سه سال با دردهاي كوچك و بزرگ بيماري خود كنار آمد تا آنكه در فروردين ماه هر سه سرطان معده، لوزالمعده و كبد دست به دست هم دادند تا با اتحاد با يكديگر مرشد را زمين گير كنند.
مرشدي كه نه در كلام كه در عمل نيز دوشادوش «رستم» نقل هايش حركت مي كرد و در نيروي حيات او بايد دست به افسانه و اسطوره مي زديم تا به تعريفي همگون با اين وجود ارزشمند و هنرمند برسيم.
به بيمارستان مدائن رسيدم و كارهاي هماهنگي مقدماتي براي ملاقات خارج از نوبت عيادت بيماران انجام شد و به طبقه اول و اتاق ۱۰۷ رفتم، «محسن و عباس ترابي»، فرزندان برومند مرشد بر بالين او آماده بودند.
غرق در تفكر و اندوهناك از حال پدر، سر در جيب تفكر فرو برده اند.
از مرشد تنها يك تكه پوست و استخوان مانده بود. روي تخت خوابيده بود. آرامش محيط ديني از آرامش شير بيشه نقالي بود، حتي هر از گاهي درد كه در وجودش مي پيچيد تنها با بالا آوردن يك دست پسران را به سمت خود مي كشيد و بي هيچ كلامي به آنها، خود به تنهايي درد را دور مي كرد و دوباره آرام مي شد.
«محسن ترابي» در باره احوال اين روزهاي پدر خود مي گويد: بعد از مدت ها آزمايش بالاخره نخستين جلسه شيمي درماني پدر را روز اول مرداد ماه انجام داديم و به خاطر شرايط جسمي، ضعف عمومي و بنا به توصيه پزشك، هر سه هفته يكبار بايد مراحل شيمي درماني را پيگيري كنيم.
بغض كه گلوي «محسن» را مي گرفت «عباس» سخن مي گفت.
عباس ترابي از سفرهاي مرشد به آمريكا، كانادا و كشورهاي غربي مي گويد كه هر بار با ورودش عكس يك روزنامه هاي معتبر دنيا چون «واشنگتن پست»، «نيويورك تايمز»، «تورنتو تايمز»، «آيريش تايمز» و بسياري ديگر را به خود اختصاص مي داد، برنامه اش را اجرا مي كرد و بعد از سحر مخاطبان ايراني و غير ايراني سوار بر هواپيما به وطن باز مي گشت تا بار ديگر در هواي شاه عبدالعظيم نفس تازه كند.
به گفته عباس، هر بار تا پاي هواپيما سيل نامه ها و تقاضاها براي ماندگار شدن در كشورهاي غربي با تمامي امكانات مادي را دنبال مي كرد و بعد با يك «نه» قاطعانه راهي ايران مي شد تا براي هم زبانان و هم ميهنانش از «رستم و سهراب»، «زال و رودابه» و «اسفنديار و فرود» نقل بگويد.
و حالا هم عباس و هم محسن از تنهايي پدر مي گفتند كه طي اين ۱۴ روز فقط چند هنرمند كه تعداد آنها به انگشتان دو دست هم نمي رسد به بالين او آمدند.

** مرشد، بيشتر از كمك هاي مادي به حمايت معنوي نيازمند است
عباس ترابي ضمن تقدير از «داوود فتحعلي بيگي»، «محمدحسين ناصربخت» و «محسن ميرزاعلي» كه تقريبا هر روز به عيادت مرشد مي آيند، مي گويد: در اين مدت يكبار معاون وزير و يكبار هم رييس مركز هنرهاي نمايشي براي عيادت مرشد آمدند و لطف كردند كارت طلايي بيمه درمان وي را به سرانجام رساندند.
وي ادامه مي دهد: هر چند اين كارت بخشي از تامين هزينه را بر عهده مي گيرد اما بخش ديگري از اين هزينه بر عهده ما قرار دارد. بخش قابل ملاحظه اي است و اميدواريم بتوانيم پاسخگوي هزينه هاي درمان پدر باشيم.
محسن ترابي هم در كنار تاكيد بر لزوم حمايت همه جانبه از مرشد ترابي به عنوان آخرين بازمانده نسل نقالان سنتي كشور مي گويد: بيشتر از حمايت هاي مادي، ما و پدرمان به حمايت هاي معنوي نيازمنديم، در اين مدت فقط خبرنگاران و روزنامه نگاران مرشد را فراموش نكرده اند؛ هر چند انتظار ما اين بود كه به جاي يك شبكه ماهواره اي كه يك برنامه كامل از مرشد پس از حضور در بيمارستان پخش كرد، از صدا وسيما و روزنامه هاي وطني بيشتر درباره مرشد مي شنيديم.
وي خاطرنشان مي كند: از ايرنا سپاسگزاريم كه به ديدار پدر نقالي ايران آمد و اميدواريم ساير رسانه ها و مطبوعات نيز در صفحه نخست خود جايي براي مرشد باز كنند تا شايد مسوولان متوجه شوند كه چه هنرمند بزرگي در بيمارستان حضور دارد و در انتظار حضور روحيه بخش آنها است.

** بغضم امان نداد و خدا در گلو شكست
آرام آرام صحبت ها را به انتها مي برديم كه مرشد چشمان خود را باز كرد. سريع به بالين او رفتم و سلام كردم. لب هايش تكان مي خورد اما ناي نفس، امان رد و بدل شدن صوت را نمي داد، آهسته چشمان خود را بست و با سر سلام كرد، اما من صداي سلام هاي او را مانند نقل هايش شنيدم:
«به نام خداوند بخشنده دستگير
كريم خطابخش پوزش پذير
خداوند نام و خداوند جاي
خداوند روزي ده رهنماي…
نمي دانستم اشك هايم را كنترل كنم يا با فرزندان مرشد خداحافظي كنم. تا دم در رفتم و قلبم طاقت نياورد و بار ديگر برگشتم. ياد زنده ياد «قيصر امين پور» افتادم و آخرين روزهاي عمر گرانمايه اش، به ديدار او هم رفته بودم و هنگام خداحافظي من را صدا كرد و آرام برايم دو بيت از اشعارش را خواند و من هم كنار در اتاق ۱۰۷ بيمارستان مدائن همان دو بيت را براي شير بيشه نقالي ايران خواندم:
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شكست

مرشد ولي الله ترابي از آخرين بازماندگان نسل نقالان سنتي كشور، اكنون به علت حاد شدن بيماري سرطان معده، لوزالمعده و كبد در بيمارستان مدائن بستري است و به تازگي مراحل شيمي درماني خود را آغاز كرده است.
مرشد ولي الله ترابي امروز(چهارشنبه) پس از سپري كردن نخستين دوره درمان شيمي درماني به بخش مراقبت هاي ويژه بيمارستان مدائن منتقل شد.
از: امين خرمي

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×