تئاتر و دیگر هیچ
میم.نون/ آرتنا
«دو دلقکوُنصفی» یک طنز بسیار گزنده و تلخ است؛ طنزی که به نقد جهان پیرامونش میپردازد و بدون اینکه بخواهد مصلحتی را در نظر بگیرد، درون سطحی و بیمایهی آدمها را عریان میسازد. طنزی که فقط دربارهی یک ملت نیست، درباره جهان است؛ جهانی همیشهگرسنه که در آن قدرت و بورژوازی از آغاز، حرف اول و آخر را زده، جهانی که گورستانهایش را هم چندطبقه به فروش میرسانند، دلالان و خودفروشان!
«دو دلقکوُنصفی» همهچیزش ساده است و چون انسانی که در تنپوشی ساده، ساده حرف میزند، دیده میشود اما زیر این سادگی مفاهیم عمیقی نهفته است شبیه دریایی که هیچوقت تا دل به آن نزنی، نمیفهمی عمقش کجاست و جلبکهای پیچیده در کفش چگونه درهمتنیدهاند؛ پیش از درهمتنیدن جسم و جان انسان!
محتوا در «دو دلقکوُنصفی» که از اسمش هم پیداست یک طنز است، در تنپوشی ساده، عمقی هزارانپایی دارد. محتوایی که در ساختار با استفاده از دیالوگهایی موجز و مینیمال در کمال سادگی وقتی کنار هم چیده میشوند معنا مییابند و در پارهای اوقات با بیمعنایی و طنزی برنده، سعی در القای معنای عمیقی دارند که تماشاگر ناچار است فکر کند، تا به آنها برسد. البته این برای تماشاگری که عادت کرده فقط بخندد یا گریه کند و غرق خاطرات نوجوانیاش شود، سخت آزاردهنده است و بسیاری هم در ظاهر تحمل میکنند و بدون آنکه واقعن فکر کنند، به این مفاهیم، سری تکان میدهند و طوطیوار حرف اندکشماری که فکر کردهاند را تکرار میکنند.
دیالوگها آنچنان برنده و تیز و با سرعت مخاطب را مورد حمله قرار میدهند و به سویش شلیک میشوند که هر کسی تاب مقاومت در برابر این هجوم تفکربرانگیز را ندارد و تماشاگر مجبور است یا عقبنشینی کند یا سنگر بگیرد یا در یک مرگ جانانه خودش را شریک کند؛ به معنایی برسد و رها شود. دیالوگها بهشدت سادهاند اما در کمال سادگی وقتی در کنار هم چیده میشوند بهمفهومی عمیق اشاره دارند و درون آدمها را برملا میسازند با طنزی گزنده و تلخ؛ اما با وجود زمان بهشدت مناسب کار برای یک تاتر روز و ضرباهنگ مناسبتر، در پارهای از صحنهها، دیالوگها در میزانسنهایی کاملن هوشمندانه، آنقدر مسلسلوار شلیک میشوند بهسمت ذهن تماشاگر که درجا تماشاگر را شهید میکنند و برخی اوقات این شلیک پیاپی با سکتههای البته ناقص، ضرباهنگ را دچار اشکال میکند؛ البته در اجرایی که نگارنده آن را دیده و جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
آدمها با لحنی یکنواخت و عاری از احساسات حرف میزنند؛ اما عصبانیت و چندجایی این لحن، رنگ احساس به خود میگیرد؛ که اگر نمیگرفت با یکدستیاش میتوانست نشان از خیلی چیزها داشته باشد؛ از گفتوگوها یا به اصطلاح چَتهای مجازی که آدمها در آن مکانیکوار حرفها را در ذهنشان تکرار میکنند و مینویسند آنهم با استفاده از کلماتی بهشدت تکراری و خلاصهشده بیخیال دهخدا و عمید و غیرهوذالکه و فرهنگستان زبان عزیزمان! این کلمات و استفاده مکررشان توسط آدمهایی که حتی رودرو دچار سوءتفاهمهای شدید میشوند در «دو دلقکوُنصفی» نمود پیدا کرده یعنی کار میخواهد این هجوم بیرحمانه به زبان و هویت را با زبان طنزش نشان دهد که میدهد مثل استفاده مکرر و گاهی با تاکید از برخی واژهگان مثل پدرسگ و…
اما اگر قرار است بگوییم آدمها اینگونه واژگان ملکه ذهنشان شده و حتی در خوشوبشهای روزمره از این واژگان که روزگاری فحش محسوب میشدند استفاده میکنند؛ آیا در جهان امروز این واژهگانیست که واقعن ملت از آن استفاده میکنند برای فحاشی؟ اگر سانسور نمیگذارد ما مثلن واژهای چون مادر… را کامل بگوییم آیا صحیح است پا بهمقولهای بگذاریم که در هنر مرزوُبومدار ما! خط قرمز محسوب میشود؟ البته فعلن!
وجود بازیگرانی که ستارهی سینما نیستند و در ذهن تماشاگر هیچ پیشزمینهای ایجاد نمیکنند تا بخش عمدهای از ذهن او، درگیر نام و شهرت بازیگر شود؛ یکی از نقاط قوت کار است؛ چنین اتفاقی کمتر در تئاترهایی که حداقل قرار است در تالاری اینچنینی اجرا شوند کمتر اتفاق میافتد و این جای تقدیر دارد.
استفاده از تکرار یک موسیقی هماهنگ با فضای اثر و تاکید روی نتهای آن کاری بسیار بدیع حداقل در تاتر ماست و تاکیدیست به تماشاگر که فقط موسیقی گوش دهد؛ اما کاش یک موسیقی بدیع بود و ساختهشده برای اجرا که استفاده از آن بحث حق کپی رایت را در پی نداشت؛ آنهم برای اثری که همهچیزش بدیع و ساخت وطن است از متن گرفته تا اجرایش؛ هرچند حق کپی رایت تنها امری نیست که در جامعه ما که حقوقش رعایت نمیشود.
در این اندکمجال مجازین نمیگنجد از خیلی چیزها گفت؛ از طراحی صحنه کارآمد و ناب، بازیهای خوب، کارگردانی هوشمندانه و میزانسنهای همسو با متن، طراحی نور و لباس مرتبط با مفهوم نمایشنامه و به نظر نگارنده برای گفتن از این کار، نیاز به انتحار است و باید چندبرابر زمان نمایشنامه گفت و گفت و رسید و نرسید؛ اما شاید یک حرف لازم باشد گفتنش و آن اینکه اشتباه است کسی را با گذشتهاش بسنجیم و یا با اطرافیانش و یا بخواهیم اصلن بحث مقایسه را پیش بکشیم؛ مهم این است جلال تهرانیِ «دو دلقکوُدونصفی» فارغ از گذشتهی پربارش چه دارد برای گفتن!؟
چه بسیار بزرگانی که استاد و دکتر و غیر وذالکه به یدک میکشند و حالا کارشان… مهم نیست؛ مهم این است جلال تهرانی، با تجربهای نو و شکستن امواج موجود، بیهیچ سروصدایی دارد یک تئاتر اجرا میکند. تئاتری که تئاتر است؛ نه چیز دیگری، تئاتر و دیگر هیچ.