نقد نمایش بوف نهچندان کور به کارگردانی محمدعلی سجادی
تئاتر آنلاین : داستان بوف کور صادق هدایت بهزعم کارشناسان و صاحبنظران ادبیات معاصر ایران اولین داستان مدرن ادبیات ایران است. بعضیها پا را فراتر گذارده و آن را اولین داستان پستمدرن در حیطه ادبیات معاصر ایران دانستهاند.
تئاتر آنلاین : داستان بوف کور صادق هدایت بهزعم کارشناسان و صاحبنظران ادبیات معاصر ایران اولین داستان مدرن ادبیات ایران است. بعضیها پا را فراتر گذارده و آن را اولین داستان پستمدرن در حیطه ادبیات معاصر ایران دانستهاند.
در جامعه و فضای سیاسی فرهنگی هنریای که صادق هدایت در آن میزیسته تا چه حد نوشتن داستان مدرن میتواند محلی از اعراب داشته باشد بماند. زیرا در آن هنگام هنوز تازه ظواهر مدرنیته هم ابتدای ورودش به ایران بود چه برسد به فرهنگ مدرنیته با آن فضای سیاسی و خفقانآور آن سال ها که در موردش نوشته و گفتهاند و یا سطح تفکر و دانش مردم و فضای سنتی که بر جامعه حاکم بوده است.
علیالقاعده ادبیات مدرن و یا پستمدرن در جامعهای شکل میگیرد که سال هاست مدرنیته را تجربه کرده و یا پشت سر گذاشته؛ مانند اروپا که سده هاست از گذارش به مدرنیته میگذرد. در آن شرایط است که نویسندگانی چون کافکا، بکت، کامو و… پا به عرصه وجود میگذارند. چراکه هنوز در همین داستان بوف کور ظواهر سنت و اعتقادات و باورها و خرافات عرفان و آئین و… و ایضاً وابستگی قهرمان قصه به این ها به نوعی دیده میشود. شاید بتوان گفت بوف کور تلاش و تقابل هنرمند ایرانی روشنفکر در برابر گذار از سنت به مدرنیته است. هرچند که باکمی اغماض میتوان تا حدودی آن را جز ادبیات پستمدرن برشمرد؛ اما ابهام در بوف کور، تیرگی، ناپیراستگی های زبانی وهمآلود بودن، تکرار و… میتواند از موارد اشکال و ضعف نوشتاری داستان صادق هدایت باشد؛ اما در برابر خیل مسایلی که مطرح میکند و عمق و ژرفنایی که دارد و برابریای که میتواند با آثار بزرگانی چون بکت، کافکا، یونسکو، کامو و… داشته باشد زیاد به چشم نمیآید. او شاید اولین نویسنده در تاریخ ادبیات معاصر است که ادبیات عبث گرایی یا معنا باختگی و یا نامی که به اشتباه بر این ادبیات گذاردهاند یعنی« پوچی» در آثار مشهود است. فضایی سورئال که با سیالیت ذهن تلفیقشده ورگه های از اکسپرسیون را در پهنه های آنتوان آرتوری به مخاطب عرضه مینماید. هرچند که نهیلیسمی نهفته در زیر لایه های کارهای او و به ویژه بوف کور خودنمایی میکند. یاد گفت که نهیلیسم دو نوع است مخرب و سازنده. نوع مخرب در انتها انسان را به جایی میکشاند که امثال صادق هدایت ها رفتند؛ اما نوع دوم تو را نه به پوچی که به هیچی میرساند و هیچی با پوچی و پوچگرایی بسیار متفاوت. هیچ میتواند تو را تبدیل کند. هیچ شای همان نقطه « اما» باشد که عرفای بزرگ مسلمان ایرانی از آن یادکردهاند.
بوف کور حکایتی است از ناتوانی و سرگشتگی انسان در این دنیا، تنهایی انسان، انسان و سرنوشت نامعلو می که در انتظار اوست، عقوبت و پاداش، آفرینش و پرسش های فلسفی و هستیشناسی، جبر و اختیار، بردهداری مدرن، صنعت و پیشرفت لجامگسیخته در همه عرصه ها، انسان معنا باخته و عبث گرا ی مدرن، انسانی که در الیناسیونی از فرهنگ های دست چندم، بیهویتی مزمن، خرافات و باورها و سنت های پوسیده و عبث، جنگ، خفقان و استبداد و… به یک ازخودبیگانگی مفرط رسیده است. تلاش آدمی در این جهان به مثابه تلاش مورچهای است که در طاس لغزانی گرفتار آمده و راهی برای رهایی ندارد.
نمایش با این جمله ابتدای داستان بوف کور شروع میشود.
« دردهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خور و میخراشد دردهایی که نمیتوان به کسی اظهار کرد…»
بوف کور شرح رؤیا یا خوابی است که در آن آرزوهای سرکوبشده و محال از نهانگاه دیرینه خویش بیرون میآیند و آزادانه عرضاندام مینمایند و وجود خویش به رخ میکشند. ازاینرو موجود شوربختی که در بوف کور به خون انسانی چون خود دست میازد نه راوی داستان بلکه همزاد اوست. همزادی رهاشده از روان ناهشیار و ضمیر ناخودآگاه روای و این همان همزادی است که در درون همه ما وجود دارد.
بوف کور را میتوان با آثار بزرگانی چون بکت، جویس، کافکا و… سنجید. با این تفاوت که ویژگی های شعری نیز دارد؛ مانند اشعار خیام که ژرف و عمیق است و دهری و گیرا و یا چون دوبیتی های باباطاهر لطیف و سوزناک و عاشقانه.
در مرکز داستان هدایت زنی خودنمایی میکند. زنی ایستاده در جایجای لایه های بیرونی و درونی داستان. این زن دو چهره متفاوت، متضاد و حتی متناقض دارد.
او درجایی دوشیزه است و در جای دیگر روسپی، هم مظهر پاکی است هم پتیاره و رجاله و لکاته، نمونه زیبایی است و تمثیلی از زشتی. این موجود تا زمانی که تنهاست دختری «اثیری» است و نمونه عشق و زیبایی و لطافت. اما به مجرد اینکه سروکله مرد خنزرپنزری پیدا میشود. به رجاله و لکاته ای عفریته خوی تبدیل می شود. ازنظر راوی مرد خنزرپنزری یکنیمه خداست. خدایی کوچک. پس با ورود او به قصه شاید قیود اجتماعی که نشأتگرفته از باورها و اعتقادات آمیخته با خرافات است نیز بر شخصیت ها تحمیل شود.
راوی به دنبال جاودانگی است از همین رو میخواهد چشمان دختر اثیری را با نقاشی برای خودش جاودانه کند و چشم ها در فرهنگ های اساطیری نماد خدایایند به عنوان آنکه همهچیز را میبینند و میدانند. او میخواهد با این کار به زیبایی و جاودانگی دست یابد؛ اما نمیشود و نمیتواند. درنهایت خود به مرد خنزرپنزری تبدیل میشود. به چیزی که درجایی از وجودش نهفته بوده و حالا فرصت بروزو ظهور یافته؛ اما در این رفتوآمد او تغییراتی پیداکرده.
درواقع او دانایی کور بوده که حالا به یک بینش ماورایی و فرا انسانی دستیافته. حالا او تا حدودی میداند که چه چیزی است و یا لااقل فهمیده که چه چیزی نیست! حالا هنرش معنای دیگری یافته. شاید زیبایی مطلق را درک کرده و یا به درک آن نزدیک شده. شاید به اندیشیدن و ژرفای اندیشه راهیافته. شاید عشق را فهمیده است؛ واین البته بعدی است و عالمی از عوالم وجود است که تا وارد آن نشوی و تجربه اش نکنی نمیتوانی آن را بفهمی و در ک کنی، به شرط آنکه در این «عالم صور» نمانی و در آن گیر نکنی. باید بتوانی از آن عبور کنی. عالم صور همان چیزی است که راوی در آن سیر میکند و آن را میبیند. او درخت سروی را میبیند و رودی را و دختری را که چون فرشته است.
رود که نشانه حاصل خیزی و جاودانگی است. خدایان رود غالباً مؤنث هستند. سرو که نشانه زندگی جاودان است نماد دنیای پس از مرگ. راوی میباید بتواند به عنوان یک هنرمند و نقاش این معانی و هر آنچه که را میبیند را در کنار هم بگذارد و مفهو می گستردهتر از آن ها بیرون بکشد. اما او عاجز از این مطلب است. او محو دختر میشود و مدهوش در خود میرود و در عالمی که میبیند میماند و گیر میکند.
بوف کور دارای دو بخش است. بخشی که در آن ماجراهایی که اکنون در رؤیا یا خواب ها رخ میدهند بیان میشود و دو دیگربخشی که به توصیف صحنه هایی از گذشته راوی که در بیداری از برابر چشمانش میگذرند میپردازد.
بوف کور شرح رؤیا یا خوابی بلند است که زمان ها در هم میآمیزند و حصار زمان از میان برمیخیزد و فرومیریزد؛ و این در عالم صور است که اتفاق میافتد. سیری که راوی یا همان نقاش از سوراخ رف خانه اش میکند. سوراخی که ظاهراً وجود ندارد و شاید استعارهای باشد مبنی بر رهایی ذهنی راوی.
راوی در پی فردیت خویش است واین از مظاهر روشنفکری و به سوی مدرنیته رفتن است او میگوید دردهایی هست که نمیتوان به کسی گفت روح را در انزوا میخراشد و… راوی با زنی که رقاصه است ازدواج میکند زن با فاسق هایش میخوابد درنهایت معلوم میشود که زنش همان مادرش است اینجاست که «عقده ادیپ» او سر میگشاید. مردی که نمیتواند از پیله کودکی خود بدر آید و پیوند عاشقانه با مادر را بگسلد. لذا به مواد مخدر پناه میبرد یکی از دردهای او همین پیوند است؛ که نمیتواند به کسی اظهار کند. راوی به جهت علاقه بیمارگونه و جنونآمیزی که به مادرش دارد از ایجاد ارتباط و پیوند عاطفی با دیگر زنان عاجز است.
بوف کور اثر نمادینی است که در فضای خیالی و فرا واقعیتی، گذشته و حال را در هم میتند و در یک سیالیت ذهن شخصیت هایش را به پیچوتابی عرفانی از جنس عالم صور وامیدارد که درنهایت به برونریزی درون خود برسند؛ و آنچه را که در پس ذهن و روان ناخودآگاه خویش داشتهاند در جلوی دیدگانشان ببینند. اینگونه میشود که مخاطب میتواند با آن همراه شده و به یک هم ذات پنداری دراماتیک نایل آید.
محمدعلی سجادی با نگاه خاص خود به بوف کور هدایت، امکان از بیرون نظاره کردن داستان و شخصیت ها و لاجرم تحلیل آن را برای مخاطبان فراهم آورده است. اینگونه موجب شده است که روند داستان وهم ذات پنداری ناشی از آن مخاطب را درگیر خود نکرده تا بتواند به لایه های زیرین متن و تحلیل درست دست یابد. حداقل آنکه بتواند تا حدودی نمایش را فهمیده و درک کند. او شخصیتی ملموستر را به داستان افزوده. شخصیتی که نقاش است و ناتوان از راه رفتن هرچند که هرازگاهی در مواقعی خاص از روی ویلچر بلند میشود و راه میرود.
فلج بودن او شاید استعارهای از زمینگیر شدن هنرمند روشنفکری باشد که همچون راوی قصه به دنبال فردیت خویش است. به دنبال رهایی از قیود اجتماعی و باورها و سنت ها و خرافات پوسیده دستوپا گیر که آزادی او را سلب میکند و مانع از آن میشود که خویش را باز یابد و کشف کند درواقع به نوعی به خودشناسی برسد. اینگونه عشق نیز معنی خود را از دست میدهد.
آن مرد که آقای بوف نام دارد شاید به نوعی همان سایه روای باشد که شبیه به جغد بود و هرچه او مینوشت میبلعید. محمدعلی سجادی باجان دادن به این سایه و بحث پیرامون بوف کور هدایت که بین استاد نقاشی و شاگردش و آقای بوف درمی گیرد مجال نقدی هرچند اندک و واشکافی ای از نظریات گوناگون در خصوص بوف کور را در برابر تماشاکنان میگستراند. این به فهم و درک اثر پیچیدهای چون بوف کور توسط مخاطبان کمک شایانی کرده و آن راکمی قابلفهم مینماید. هرچند که جان دادن به سایه خود موجب پیچیدگی های شخصیتی و ساختاری به لحاظ دراماتیک میشود. بخصوص در مرد ارتباط منطقی و دراماتیک شخصیت ها با یکدیگر.
اگر بتوانیم قصد هدایت را جهت انتخاب نام بوف کور برای داستانش متوجه شویم شاید بهتر بتوانیم آن را درک کرده و یا حداقل دلیل ارتباط ها را بفهمیم.
میدانیم که بوف در اساطیر و فرهنگ های مختلف به دو مفهوم وجود دارد یکی شوم بودن و دیگری دانایی. در باور فرهنگ های شرقی مانند چین و ژاپن جغد چشمان مادر خود را بیرون میآورد و این نشان ناسپاسی فرزند است. ازاینرو او را پیامآور مرگ میدانند؛ اما او نماد دانایی نیز هست و گاهی هم تجسم شب و خواب. به دیگر سخن شاید سایه روای که به مثابه جغد بر او ظاهر شده است همان بخش از روشنگری و روشنفکری باشد، که می خواهد آزاد گردد و رها شود.اما هماره کم دانستن بسیار هراسناک تر از نادانستن است.ازاین رو است که نوشته های راوی را می بلعد تا به دانایی برسد. و زمانی که به دانایی رسید از بند وماندن در حصار و چرخه زمان و گیر کردن در عالم صور وخیال رها خواهد شد.اما این در صورتی است که ابتدا راوی خویش را از بند خود وعقده ادیپی که دامنگیر اوست و… رها کرده از عالم خیال به عالم واقع در غلتد واز قیود خود را رها سازد. قیود و باورهایی که چون افیون روح او را از درون آهسته آهسته می خراشد و می خورد.
حال اگر بوفی کور باشد، درواقع دریچه داناییاش مسدود است و ازآنجاکه جغد مادر خود را کور کرده پس به لحاظ ماهوی سرنوشت او با سرنوشت راوی که درنهایت دختر اثیری را میکشد و عاشق مادر خود است و او را نیز میکشد تقریباً همخوان است. از سویی اینگونه برمیآید که دختر اثیری همان رقاصه است که مادر اوست. و مرد خنزرپنزری پدرش.
حال روای باید به این نادانی و کوری فکر و اندیشه و ذهن پایان دهد. این خفقان میتواند همان خفقان و استبدادی باشد که در زمان هدایت وجود داشت. دختر اثیری به گونه ای چشم اندیشه و دانایی او را باز میکند. واین عشق به دختر اثیری است که راوی را تا بدین جا میکشاند.
گل نیلوفر اما نشانه زایش است. نیلوفر در فرهنگ های اساطیری شرقی زهدان کیهان است که همهچیز از او زاده میشود در اسطوره های هندی و مصری گلبرگ های نیلوفر در حال شکفتگی یک خدای آفریننده را نشان میدهد. ازآنجاکه در سپیدهدم باز و در هنگام غروب بسته میشود به خورشید شباهت دارد که خود منبع الهی حیات است. نیلوفر تا حد زیادی وارد قلمرو ماورالطبیعه شده است و نماد ذات پاک جوهر طبیعت بشر است.
حال اگر این ها را کنار یکدیگر قرار دهیم مسئله رهایی و شناخت خویش و دانایی و رسیدن به تمدنی مدرن از پس تمدن بزرگ ایرانی را نیز میتوان در لایه های زیرین متن یافت. ازاینرو محمدعلی سجادی به درستی و با درک و دریافت زیر متن بوف کور نام نمایشش را « بوف نه چندان کور» نهاده است.
به همین دلایل قهرمان قصه سجادی خود را در سه زمان میبیند زمان ها درهمتنیده میشوند واین سیالیت ذهن است که با تلفیقی از سورئال و تئاتر آنتوان آرتور و تضادها و تناقضات دراماتیک درروند قصه و شخصیت ها و برگشت از گذشته متمدن ایرانزمین با نگاه و رویکردی امروزین برای رسیدن به آیندهای که دانایی و هویت واستقلا ل فکری و فردی در آن برای همه و بخصوص هنرمند روشنفکر وجود داشته باشد از این نمایش یک تئاتر پستمدرن میسازد. هرچند که این پستمدرن بودن نیز در متن بوف کور هدایت متبلور است.
ایضاً نشانه ای چون آئینه در دو سوی صحنه نیز استعارهای از مجازی بودن و درعینحال به دنبال خویش گشتن است واین که قصه در فضایی سورئال و فراواقعی در حال اتفاق است.
از این ها که بگذریم به بازی ها میرسیم. مسعود کرامتی با درک پیچیدگی داستان و شخصیت ها حضور صحنه ای دراماتیکی دارد بدون آنکه بخواهد صداسازی تصنعی کند و یا ادا و اطوار دربیاورد و حس و بازی ها را بازی کند. او با ریتمی درست به راحتی چند شخصیت را بازمینماید که قابلباور هستند همینگونه است رحیم نوروزی که درواقع هم نقش سایه را دارد هم راوی وهم به نوعی خود صادق هدایت را؛ او نیز بدون فشارهای غلو انگیز که عموماً در به روی صحنه آوردن اینگونه شخصیت ها و فضاها انجام میدهند با حفظ ریتم درونی و بیرونی به راحتی و دراماتیزه شده کنش و واکنش ها، حس و حال و تحول در شخصیت و بازی را ارائه میدهد. بازیگران شخصیت های زن نمایش علیرغم اینکه تلاش مضاعفی را به انجام رسانده بودند اما به درستی هدایت نشدهاند و به نوعی کلیشه و تصنع نزدیک میشدند درواقع بازی را بازی میکردند و درجاهایی به سوی نوعی ادا و اطوار میرفتند تا درک درست از فضا و شخصیت ها. استفاده از حرکات موزون نسبتاً بجا مینمود البته میشد که با یک توالی دراماتیک آن را اجرا نمود نه فقط از سر اینکه حالا حرکات فرم هم داشته باشیم. ریتم کلی و زمان نمایش نیز مطلوب بود. در انتها باید گفت که با نمایشی خلاقه و قابل تعمق و تأمل روبرو بودیم که مخاطب را به فکر وامیدارد. به محمدعلی سجادی و گروهش خسته نباشید میگویم.
ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی
ارسال دیدگاه