دراماتورژ کیست و چه وظیفهیی دارد؟
یاداشت آرش خیرآبادی* درباره دراماتورژ و دراماتورژی در تئاتر
دراماتورژ و دراماتورژی چندان در تآترِ ایران جا نیافتاده است. عدهیی آن را جایگاهی تزیینی میدانند و برخی اساسن از وجودِ چنین لازمهای در تآتر، ناگاهاند. غافل از آن که در جهانِ امروز تآتر، دراماتورژ، یکی از پایهایترین و اصلیترین ارکانِ نمایش است.
همچنان که پیشترها سِمَتِ کارگردانِ نمایش وجود نداشت تا آن که به سال ۱۸۷۰ میلادی در کشورِ آلمان، شخصی به نامِ «ساکس ماینینگن» متوجه چنین کمبودی شد و جایگاهِ خاصی را در مدیریتِ اجرای نمایشنامه تعبیه کرد که ما امروز به این جایگاه «کارگردانی» میگوییم.
اگر امروز از ما بپرسند که آیا اجرای تآتر بدونِ کارگردان میسر است یا خیر؟ بیگمان پاسخ خواهیم داد: خیر!… اما تاریخِ جهانیی تآتر نشان میدهد که تا پیش از دوک ماینینگن، نمایشها بدونِ کارگردان اجرا میشدهاند، متنها، وظایفِ کارگردان را یا خودِ نمایشنامهنویس یا بازیگران بر عهده داشتند.
دراماتورژی نیز چنین است. یعنی وظیفهی دراماتورژی بالذات در بطنِ فعالیتهای کارگردان، بازیگر، بازیگردان، طراح دکور، طراحِ لباس، نمایشنامهنویس و دیگر عواملِ صحنه نهفته و قرار دارد اما با پیشرفتِ علمِ تآتر، جهانِ هنرهای نمایشی به این نتیجه رسیده است که میبایست آن وظایف را تفکیک کرده و بر عهدهی شخصی نهاد که ما دراماتورژ میخوانیم.
تعاریفِ مبهم از دراماتورژی:
«مارمونتل» میگوید: «شکسپیر مهمترین نمونهی یک دراماتورژ است. کارکرد مدرن این واژه، امروز اشاره به یک مشاور ادبی و تآتری دارد که با یک گروه تآتری کار میکند. با این مفهوم «لسینگ» اولین دراماتورژی است که ما میشناسیم.» [آناتومی ساختار درام/ نصر الله قادری/ انتشارات نیستان/ ۱۳۸۰/ ص۲۲۰]
تا به حال تعاریفِ مختلفی از دراماتورژی ارایه شده و البته این تعاریف، گاهی به جای آن که روشنگرِ ما در قاعدهمند کردنِ این سمتِ تآتری باشد، بیشتر بر ابهامِ آن افزوده است. در کتابِ آناتومیی ساختارِ درام میخوانیم:
«دراماتورژ در دیدگاه برخی تئوریسینها، منتقد درونگروه است. فعالیت او در یک اجرای صحنهای قابل رویت است. حضور او در یک گروه و در کنار کارگردان ضروری است. کار او در کنار کارگردان قابل رویت و دریافت است . فعالیت او در همراهی با کارگردان است. دخالت او در فضای عمومی و اتمسفر نمایشنامه است. او حتا میتواند به صورت پیشنهاد در کار بازیگر هم دخالت کند، ولی حفظ معنای کلیی درام را هرگز فراموش نمیکند.
البته همه در نقش دراماتورژ متفقالقول نیستند. با این حال، کسی هم اهمیت نقش او را در کار نفی نمیکند. نقش او بین کارگردان و بازیگر، نقش سادهای نیست و به سادهگی نمیتوان آن را هضم و درک کرد. هنگام شکلگیریی نمایشنامه، فعالیت دراماتورژ از جهاتی با مسوولیت کارگردان، همارز است. به همین جهت گاه به غلط، او را برابر کارگردان میدانند، اما در نهایت هیچکس نظر قاطع و دقیق و مشابه دیگران، در این باره نداده است و هیچ دو نظریهای با یکدیگر تفاوت کامل ندارند. در این راستا، دیکشنری بریتانیکا در پاسخ به پرسش دراماتورورگ چیست؟ چنین بیان میکند: هنر یافتن ترکیب نمایشی یا نمایش تماشاخانهای.» [همان]
همچنان که ملاحظه میفرمایید، دراماتورژی، گرچه مسبوق به سابقهیی طولانی ست ولی همچنان در تعریف وظایف و جایگاهِ او اختلاف نظر وجود دارد. اما در ادامه ما با طرح پرسش و ارایهی یک مدلِ سادهی ساختاری-محتوایی، شکلِ قابلِ درک و اجرایی از دراماتورژی را به دست میدهیم که قابلیتِ تفکیک و تعریف دارد:
وظیفهی دراماتورژ چیست؟
برای آن که بدانیم دراماتورژ چه وظیفهای در تآتر دارد، باید نخست وظیفهی عوامل دیگر را در یک پرسشِ هدفمند، مطرح کنیم. مثلن بپرسیم: «نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگر و عواملِ فنی در تآتر چه وظیفهیی دارند؟»
در پاسخ به این سوآل میتوان گفت: «وظیفهی آنها این است که مفاهیمِ ذهنی را برای مخاطبِ نمایش تبدیل به تصویری قابلِ رؤیت و قابلِ درک کنند.» درست از همینجا کارِ دراماتورژ آغاز میشود. به این معنا که او، در برابرِ هر تصمیمهایی که توسطِ هر عضوی از گروهِ نمایش گرفته میشود یک «چرا؟» میگذارد.
نمایشنامهنویس مینویسد: «مرد یا زن گفت…» دراماتورژ میپرسد: «چرا گفت؟»
کارگردان میْگوید: «شخصیت باید اینجا بایستد، اینجا راه برود، اینجا بنشیند، نور اینطور، لباس این مدل، دکور این شکل و…» دراماتورژ میپرسد: «چرا شخصیتِ نمایشی باید اینجاها بایستد، راه برود یا بنشیند؟ چرا نور و لباس و دکور و… باید اینگونه باشند؟»
بازیگر میگوید: «این دیالوگ این احساس یا این اکسس را دارم» و دراماتورژ میپرسد: «چرا؟»
نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگر و دیگر عواملِ صحنه باید بتوانند پاسخ مناسبی به چراهای دراماتورژ بدهند. در غیر این صورت دراماتورژ باید نسبت به تغییر، تعدیل یا حتا حذفِ آن گفتار، رفتار یا پندار اقدام کند یا پیشنهادِ بهتری را طرح بریزد که بتواند برای همهی چراهایاش، جوابی مستدل، منطقی و واضح ارایه کند.
به معنای سادهی کلمه دراماتورژ باید برای پرسشِ «چرا مخاطب این تصویرها را میبیند یا این صداها را میشنود؟» پاسخ داشته باشد.
دراماتورژ؛ رابط بینِ ساختار و محتوا:
دراماتورژ رابطِ بینِ ساختار و محتوای نمایش است. شاید بشود اینگونه تقسیمبندی کرد:
گروهِ نمایشی وظیفه دارد تا به مخاطب نشان دهند «چه چیزهایی به نمایش گذاشته شدهاند؟»
دراماتورژ وظیفه دارد تا به گروهِ نمایشی نشان دهد «چرا این چیزها را باید به نمایش بگذارید؟»
دو شرط در تقسیم وظایف:
بسیاری بر این عقیدهاند که وظایفِ کارگردان، نویسنده و بازیگر، در خیلی جاها با وظایفِ دراماتورژ تداخل دارد. این عقیدهی اشتباهی ست. وظایفِ آنها هرگز با دراماتورژ تداخلی نخواهد داشت اگر –و تنها اگر- دو شرط بر همکاریی آنها حاکم باشد:
اول: نویسنده، کارگردان و بازیگر، متعصب و بیمنطق نباشند.
دوم: دراماتورژ، آگاهیهای لازم را برای تحلیل و تفسیر و تعبیرِ وجوهِ مختلفِ نمایش، دارا باشد.
بیگمان، یک دراماتورژ بیسواد یا کمسواد هرگز به دردِ گروهِ نمایشی نخورده و حضورِ مثمر ثمری نخواهد داشت. دراماتورژی که روانشناسی، جامعهشناسی، ادبیات، فلسفه، تاریخ و اصولِ تآتر را نداند چهگونه میتواند چراهای درستی را طرح بریزد و پاسخهای درستی به آن بدهد؟
و از آن سو نیز، کارگردان و نویسنده و بازیگری که متعصبانه روی نظریاتِ خود پا میفشارند و حاضر نیستند که سخنِ مستدل و منطقیی دراماتورژ را به کار بندند، چهگونه توقع دارند که با گزینشِ یک فرد به عنوانِ دراماتورژ، بهبودی در روندِ اجرایشان اتفاق بیافتد؟
سخن پایانی:
متأسفانه در تآترِ ما، اختصاصِ جایگاهی به دراماتورژی، تنها یک امرِ تزیینی و فقط برای آن است که نشان دهند نمایش، پشتوانهی علمی و پژوهشی دارد. در حالی که نه دراماتورژها اِشراف کافی بر اطلاعاتِ موردِ نیازِ گروه دارند و نه اعضای گروه ظرفیتِ پذیرش و اِعمالِ تغییراتِ پیشنهادیی دراماتورژ را در خود ایجاد کردهاند.
۱- کسی را به عنوانِ دراماتورژ انتخاب کنیم که به سواد و آگاهیاش اطمینانِ قلبی داریم.
۲- استدلالِ منطقیی دراماتورژ را بپذیریم حتا اگر نظرِ مستدلاش به توقف کامل کار باشد.
* نمایشنامه نویس و منتقد تئاتر مشهد – منبع : مشهد تئاتر