پساجنگ از دید یک دهه شصتی/ «هتلیها» پاسخی به عذاب وجدانم بود
نمایش «هتلیها» نوشته ساناز بیان و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ از جمله نمایشهای مهم دهه ۹۰ است که به تحولات جامعه در اواخر دهه ۶۰ و اوائل ۷۰ می پردازد.
تئاتر آنلاین -گروه هنر-آروین موذنزاده؛ ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با سپری کردن بیش از ۴ دهه پا به قرنی تازه گذاشت؛ در این عمر سپری شده ۴۳ ساله، آثار مختلفی با موضوعاتی متنوع از دفاع مقدسی، دینی، کمدی، اجتماعی و… تولید و در سالنهای تئاتر به صحنه رفتند. برخی از این آثار بسیار جریان ساز بودند و برخی آثار خاطرهانگیز و پرمخاطب.
شاید خالی از لطف نباشد مروری داشته باشیم بر آثاری که طی دهههای ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ تولید و اجرا شدند، روندی که این آثار برای تمرین و تولید طی کردند، گروهی که در تولید و اجرای اثر حضور داشتند و دیدن تصاویر این اجراها اعم از عکس یا فیلم.
از این رو در گروه هنر تصمیم بر این شد که از آغاز سال ۱۴۰۰ با جمعآوری اطلاعات مختلف اجراهای ۴ دهه گذشته، مروریبر تولیدات تئاتر ایران در این بازه زمانی داشته باشیم.
در بیست و پنجمین گام از مرور «چهار دهه خاطرات صحنه» سراغ نمایش «هتلیها» به نویسندگی ساناز بیان و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ رفتهایم.
نمایش «هتلیها» آبان و آذر ۹۴ در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفت و مورد توجه منتقدان و مخاطبان نیز قرار گرفت؛ نمایشی با دغدغههای اجتماعی و انسانی که که در ۲ مقطع زمانی اوایل دهه ۷۰ و زمان حال روایت میشود. بیان در این نمایشنامه مقطعی از تاریخ معاصر را به تصویر میکشد که در آن بیش از یک دهه از وقوع انقلاب و چند سالی از پایان جنگ ایران و عراق گذشته و جامعه با پشت سر گذاشتن این وقایع در حال پوست اندازی است.
«هتلیها» داستان زندگی از هم پاشیده خانوادهای در اوایل دهه هفتاد است که در این میان روایتی از زندگی آوارگان جنگی که در هتلی مخروبه در تهران اقامت گزیدهاند نیز بیان میشود. رخدادها از زبان نگین دختر خانواده در هفت سالگی و جوانی او با یکدیگر گره میخورند؛ در حالی که پایبندی به اعتقادات گذشته و آرمانهای ایدئولوژیک زوج داستان در حال رنگ باختن است شاهد حضور جنگ زدهها و قضاوت جامعه در مورد آنها که به اجبار در هتلی مخروبه به عنوان پناهگاه سکنی گزیدهاند نیز هستیم.
حمیدرضا آذرنگ در این اثر نمایشی برخلاف کارهای گذشته از نمایشنامه خودش استفاده نکرده و متن همسرش ساناز بیان را برای اجرا انتخاب کرده است؛ نمایشنامهای که البته به دیدگاهها و دغدغههای اجتماعی و انسانی خود آذرنگ نزدیک است و نگاهی آسیب شناسانه به روابط آدمها و دیدگاههایشان در یک برهه حساس دارد. یکی از نکات جالب توجه در نمایشنامه این است که این اثر توسط یک نویسنده دهه شصتی به نگارش درآمده که در زمان وقوع رخدادهای نمایش کودکی ۸ ساله بوده است و بخشی از وقایع داستان نیز برگرفته از خاطرات شخصی ساناز بیان و حاصل زیست نویسنده در آن دوران بوده است. پرداختن به اتفاقات دهه ۶۰ و ۷۰ از دید یک جوان دهه شصتی میتواند جالب توجه و متفاوت باشد چون میتوان به رخدادهای آن دوران از دید فردی نگاه کرد که خودش متولد همان دهه است.
این اثر نمایشی با بازی حمیدرضا آذرنگ، نسیم ادبی، سام کبودوند، آیه کیان پور، ستایش محمودی، آناهیتا همتی و در مقطعی بهاره کیان افشار و مونا فرجاد به عنوان بازیگران جایگزین به صحنه رفت و در جشنواره سی و چهارم تئاتر فجر نیز اجرا شد.
در همین راستا با ساناز بیان نویسنده نمایشنامه درباره پرداختن به این سوژه، دلایل ورودِ خاطرات شخصیاش به نمایشنامه و دغدغهای که درباره نوشتن از رخدادهای دهه ۶۰ و ۷۰ داشته است، صحبت کردیم.
ساناز بیان درباره نگارش نمایشنامه «هتلیها» به تئاتر آنلاین گفت: سال ۸۷ من نمایشنامهای با عنوان «خواب های خاموشی» به طور مشترک با امیر کیانپور نوشته بودم که درباره کودکی ما دهه شصتی ها بود. این نمایش درباره دختری بود که فکر میکرد در شکمش بمبی وجود دارد که قرار است منفجر شود و در ادامه به یاد زمان جنگ و بمبهای عمل نکرده عراقیها میافتاد و در فضای ذهنی که برای خودش ساخته بود تصور میکرد این بمبها عمل نکردهاند و حالا قرار است در شکمش منفجر شوند. این نمایش به کارگردانی مشترک من و کاظم سیاحی در تالار مولوی اجرا شد و چندسال قبلش جایزه نمایشنامه نویسی جشنواره دانشگاهی را گرفته بود و اجراهای خارجی زیادی هم داشت. همزمان با نگارش این متن من ایده «هتلیها» را هم در ذهنم داشتم چون تمام نمایشنامههای من بخشی از زیست و زندگی ام هستند و آنقدر فکر کردن به این موضوعات ذهنم را درگیر میکند که باید آنها را در قالب نمایشنامه بنویسم.
وی افزود: همان زمان ایده «هتلیها» را نوشتم تا اینکه چندسال بعد حمید آذرنگ از این ایده خوشش آمد و خواست آن را به صحنه ببرد که برایم تجربه بسیار خوشایندی بود. اما تجربه تلخی که در این زمینه داشتم این بود که در آن مقطع از اطرافیانم میشنیدم که این نمایشنامه را حمید آذرنگ نوشته است چون فضای فکری متن شبیه به دیدگاه و دغدغههای اوست. طبیعتاً وقتی ۲ نویسنده با هم ازدواج میکنند اشتراکاتی در آنها وجود داشته است و من نیز قطعاً از حمید تاثیر زیادی گرفتهام چون نویسنده مورد علاقه ام است و برایم نیز بسیار خوشحال کننده است که او نمایشنامهای از من را به صحنه ببرد اما اینکه بگویند او نمایشنامه «هتلیها» را نوشته و به نام من به صحنه برده است برایم خیلی تلخ بود چون من بخشی از زندگی، رنجها و زخمهایم را نوشته بودم و مشخصاً خاطرات کودکی ام را وارد نمایشنامه کرده بودم. این اتفاق به من نشان داد که هنوز در جامعه زندگی میکنیم که زنها نمیتوانند هویت و تشخص مستقل خودشان را داشته باشند.
این نویسنده درباره نوشتن از خانوادههای جنگ زده و سکنی گزیدن بخشی از آنها در هتلی واقع در خیابان سیدخندان بیان کرد: من متولد سال ۶۲ هستم و در سال ۷۰ که اتفاقات نمایش رخ میدهد ۸ ساله بودم و هربار که از روی پل سیدخندان رد میشدیم پنجرههای شکسته هتل تهران اینترنشنال را که مشرف به پل بود، میدیدم و اصلاً همین نام هتل (TEHRAN INTERNATIONAL HOTEL) که بالای ساختمان نوشته شده بود تناقضی آشکار با منظره نامناسبی داشت که ما از بیرون میدیدیم. ساختمانی که زمانی قرار بود شکوه و جلال یک هتل ۵ ستاره را به نمایش بگذارد حالا به خرابهای تبدیل شده و محل اسکان خانوادههای جنگ زدهای بود که بیشترشان اهل خرمشهر بودند و همین کنتراست توجه من را به خودش جلب میکرد.
وی ادامه داد: آن دوران منزل ما در خیابان سهروردی و همان حوالی سیدخندان بود از این رو بخشی از کودکی من با یک علامت سوال بزرگ درباره این مکان گره خورده است. من از دوم تا پنجم دبستان در مدرس های درس میخواندم که بچههای جنگ زده و ساکن این هتل را هم ثبت نام میکرد بنابراین بعد از کنجکاویهایی که نسبت به ساکنان این هتل داشتیم مواجهه بعدی ام با ساکنان این هتل، برخورد نامناسبی بود که خانوادههای دانش آموزان نسبت به حضور کودکان جنگ زده در این مدرسه داشتند و حتی برخی والدین به مادرم پیشنهاد میدادند که نام من را در این مدرسه ننویسد چون بچههای هتلی هم در اینجا هستند و به جایش من را در مدرسه دیگری ثبت نام کند که با وجود داشتن قنات در مدرسه و ناامن بودن، بچههای جنگ زده را ثبت نام نمیکند. یعنی حاضر بودند بچههایشان در یک مدرسه ناامن درس بخوانند اما با هتلیها همکلاس نباشند.
بیان با اشاره به اینکه این مواجهه همیشه در بخشی از خاطراتش زنده بوده است، عنوان کرد: در صحنهای از نمایش که یک دخترِ هتلی با دسته گل گلایل آبی به جشن تولد نگین میآید و در آنجا از طرف دیگر بچهها مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرد نیز برگرفته از خاطرهای واقعی است که در مهمانی تولدی که من و خواهرم برگزار کرده بودیم، رخ داد. در واقع شاید این نمایشنامه پاسخی باشد به بخشی از عذاب وجدانی که من درباره این اتفاق دارم. چون در آن مهمانی من اصلاً به یاد ندارم که آن دختر، کی خداحافظی کرد و از مهمانی ما بیرون رفت. در آن دوران خانوادههایی مانند خانواده من که دیدگاه منفی نسبت به جنگ زدههای ساکن در آن محله نداشتند، خیلی در اقلیت بودند و این اقلیت بودن باعث شد من حتی در جشن تولد خودم آنقدر احساس قدرت نکنم که به دیگر بچهها اعتراض کنم و بگویم حق ندارید با کسی که مهمان من است برخورد تحقیرآمیز داشته باشید.
وی تصریح کرد: با توجه به تجربیات خودم و صحبتهایی که درباره افراد جنگ زده در این هتل با افراد مختلف داشتم میتوانم بگویم در این هتل فضایی همچون «لیانشامپو» جریان داشت؛ زندگی در این هتل به مثابه یک جنگ دیگر بود. در این مکان اقشار مختلف از طبقات اجتماعی و تحصیلی متفاوت در کنار هم زندگی میکردند. حتی به یاد دارم در مدرسه بچههایی بودند که برای ما تعریف میکردند قبل از جنگ خانه بزرگ و وضع مالی بسیار خوبی داشتند اما با توجه به ظاهرشان کسی حرفشان را باور نمیکرد و فکر میکردیم آنها دروغ میگویند. در واقع خیلی از تصورات منفی که نسبت به آنها وجود داشت به خاطر ناآگاهی خودمان بود و اینکه شناخت درستی از آنها نداشتیم و هیچ اطلاع رسانی هم درباره آنها صورت نمیگرفت. این افراد هنوز سودای بازگشت به زندگی قبلی خود را داشتند اما اگر به خرمشهر و آبادان بروید، میبینید هنوز بعد از ۴۰ سال بازسازی درستی انجام نگرفته است و خیلی از خانوادههای جنگزده نتوانستند به زندگی گذشته خود بازگردند.
این کارگردان تئاتر ادامه داد: در واقع جنگ برای امثال من هرگز تمام نمیشود چون به بخشی از زیست و وجود ما تبدیل شده است. ما نمیتوانیم به آدمی که قبل از تجربه شنیدن صدای آژیر قرمز بودیم، برگردیم و داشتن اضطراب پس از حادثه در نسل من به دلیل تاثیری که جنگ در وجود هرکدام از ما گذاشته، غیر قابل انکار است.
کارگردان نمایش «آبی مایل به صورتی» درباره پرداختن به فضای روشنفکرانه و ایدئولوژیک آن دوران در بخش دیگری از نمایشنامه اش توضیح داد: درباره پرداختن به فضای فکری افرادی که بعد از گذشت چندسال از عقایدشان عقب نشینی کردهاند نیز به تجربیات شخصی ام رجوع کردم چون در اطرافمان خانوادههایی را میدیدیم که اوایل انقلاب تحت تاثیر فضای روشنفکری مذهبی که به وجود آمده بود، قرار گرفته بودند اما بعدها از آرمانهایشان فاصله گرفتند. یا جوانانی را میدیدیم که در فضای خانوادگی کم اعتقادتری نسبت به مسایل مذهبی رشد کرده بودند اما در زمان انقلاب به خاطر شور و هیجانی که به وجود آمده بود تغییر رویکرد داده و به فرد مذهبی تبدیل شده بود و با یکی از همکلاسیهای هم عقیده باخودشان هم ازدواج میکردند اما بعد از چندسال از عقاید گذشتشان برمی گشتند و به دوگانگی در روابط و زندگی شخصی نیز میرسیدند.
بیان یادآور شد: دهه ۷۰ دهه متفاوتی نسبت به دهههای دیگر در مملکت ما به حساب میآید چون کمی بیشتر از یک دهه از اتفاق بزرگ انقلاب گذشته و چندسالی هم است که جنگ تمام شده است و مدتی از دورانی که همه مردم جامعه با هم همدل و جلو توپ و تانک دشمن سینه سپر کرده بودند و با شور اشتیاق نسبت به اتفاقات واکنش نشان میدادند، گذشته است و حالا نوبت بازسازی جامعه و نگاه کردن به پشت سر است. در نمایش صحنهای وجود دارد که پدر به گودالی وسط خانه همسایه نگاه میکند؛ گودالی که در اثر انفجار بمب به وجود آمده است. این اتفاق واقعاً برای من رخ داده است و در حیاط خانه همسایه روبرویی ما جای یک بمب بود. من همیشه به این فکر میکنم که این ویرانی قدیمی در یک حیاط متروکه تصویری نمادین است که میتوان آن را واقعیت دهه ۷۰ دانست. زمانی که تازه مردم جامعه با آسیبهایی که جنگ بر زندگی و روانشان گذاشته است، مواجه میشوند.
وی تصریح کرد: نمیدانم این چه برخورد غلطی است که با دهه ۶۰ و ۷۰ در سینما و تئاتر میشود چون همیشه تنها بُعد خاطره انگیز این دههها را میبینیم و هیچ گاه نگاه انتقادی عقلانی به آن دوران نداریم در حالی که میتوان نگاه آسیب شناسانه و گستردهتری به این دوران مانند توجه به تقابلات ایدئولوژیک بین افراد مختلف و … داشت. البته خود من همیشه این حسرت را دارم که آنچه میخواستم بگویم و تقابل نگاههایی که مد نظرم بوده است آنطور که باید در نمایشنامه در نیامده است از این رو علاقه مند هستم در صورت فراهم شدن شرایط، مجدداً این نمایش را با بازنویسی تازه در متن به صحنه ببریم.
بیان با اشاره به خاطرهای که از اجرای نمایش داشته است، بیان کرد: زمان اجرای نمایش خیلی از تماشاگران بعد از نمایش به ما میگفتند که از ساکنان این هتل بودهاند اما نکته تلخ ماجرا این بود که به صورت مستقیم این حرف را به ما نمیزدند حتی به یاد دارم که یکی از تماشاگران روی بلیتش که در دست حمید آذرنگ گذاشت، نوشته بود که «من هم یکی از هتلی هستم و امشب با تمام وجودم اشک ریختم» اما تاکید داشت بعد از رفتنش این یادداشت خوانده شود.
وی در پایان صحبتهایش یادآور شد: مساله ناراحت کننده این بود که به جای اینکه ما از رفتارمان شرم زده باشیم آنها خجالت زده بودند و همچنان این احساس با آنها وجود دارد. حتی اگر در آن دوره هم هتل بین المللی تهران خاستگاه رفتارهای ضداجتماعی شده بود، مقصرش خود جامعه و مسئولان وقت بودند چون اگر از ابتدا به این افراد میگفتند که قرار نیست به این زودی سر خانه و زندگی شان برگردند، آنها هم از همان ابتدا به دنبال ساختن پایههای جدید برای زندگی شان میرفتند. بیگانه دانستن هموطنانمان به فاصله گذشتن چندسال از انقلاب و جنگ مساله بسیار دردناکی است و این ما مردم جامعه و مسئولان هستیم که باید از برخوردی که با این افراد داشتیم عذرخواهی کنیم چون برای مهمانانمان میزبان خوبی نبودیم.
تئاتر آنلاین -گروه هنر-آروین موذنزاده؛ ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با سپری کردن بیش از ۴ دهه پا به قرنی تازه گذاشت؛ در این عمر سپری شده ۴۳ ساله، آثار مختلفی با موضوعاتی متنوع از دفاع مقدسی، دینی، کمدی، اجتماعی و… تولید و در سالنهای تئاتر به صحنه رفتند. برخی از این آثار بسیار جریان ساز بودند و برخی آثار خاطرهانگیز و پرمخاطب.
شاید خالی از لطف نباشد مروری داشته باشیم بر آثاری که طی دهههای ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ تولید و اجرا شدند، روندی که این آثار برای تمرین و تولید طی کردند، گروهی که در تولید و اجرای اثر حضور داشتند و دیدن تصاویر این اجراها اعم از عکس یا فیلم.
از این رو در گروه هنر تصمیم بر این شد که از آغاز سال ۱۴۰۰ با جمعآوری اطلاعات مختلف اجراهای ۴ دهه گذشته، مروریبر تولیدات تئاتر ایران در این بازه زمانی داشته باشیم.
در بیست و پنجمین گام از مرور «چهار دهه خاطرات صحنه» سراغ نمایش «هتلیها» به نویسندگی ساناز بیان و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ رفتهایم.
نمایش «هتلیها» آبان و آذر ۹۴ در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفت و مورد توجه منتقدان و مخاطبان نیز قرار گرفت؛ نمایشی با دغدغههای اجتماعی و انسانی که که در ۲ مقطع زمانی اوایل دهه ۷۰ و زمان حال روایت میشود. بیان در این نمایشنامه مقطعی از تاریخ معاصر را به تصویر میکشد که در آن بیش از یک دهه از وقوع انقلاب و چند سالی از پایان جنگ ایران و عراق گذشته و جامعه با پشت سر گذاشتن این وقایع در حال پوست اندازی است.
«هتلیها» داستان زندگی از هم پاشیده خانوادهای در اوایل دهه هفتاد است که در این میان روایتی از زندگی آوارگان جنگی که در هتلی مخروبه در تهران اقامت گزیدهاند نیز بیان میشود. رخدادها از زبان نگین دختر خانواده در هفت سالگی و جوانی او با یکدیگر گره میخورند؛ در حالی که پایبندی به اعتقادات گذشته و آرمانهای ایدئولوژیک زوج داستان در حال رنگ باختن است شاهد حضور جنگ زدهها و قضاوت جامعه در مورد آنها که به اجبار در هتلی مخروبه به عنوان پناهگاه سکنی گزیدهاند نیز هستیم.
حمیدرضا آذرنگ در این اثر نمایشی برخلاف کارهای گذشته از نمایشنامه خودش استفاده نکرده و متن همسرش ساناز بیان را برای اجرا انتخاب کرده است؛ نمایشنامهای که البته به دیدگاهها و دغدغههای اجتماعی و انسانی خود آذرنگ نزدیک است و نگاهی آسیب شناسانه به روابط آدمها و دیدگاههایشان در یک برهه حساس دارد. یکی از نکات جالب توجه در نمایشنامه این است که این اثر توسط یک نویسنده دهه شصتی به نگارش درآمده که در زمان وقوع رخدادهای نمایش کودکی ۸ ساله بوده است و بخشی از وقایع داستان نیز برگرفته از خاطرات شخصی ساناز بیان و حاصل زیست نویسنده در آن دوران بوده است. پرداختن به اتفاقات دهه ۶۰ و ۷۰ از دید یک جوان دهه شصتی میتواند جالب توجه و متفاوت باشد چون میتوان به رخدادهای آن دوران از دید فردی نگاه کرد که خودش متولد همان دهه است.
این اثر نمایشی با بازی حمیدرضا آذرنگ، نسیم ادبی، سام کبودوند، آیه کیان پور، ستایش محمودی، آناهیتا همتی و در مقطعی بهاره کیان افشار و مونا فرجاد به عنوان بازیگران جایگزین به صحنه رفت و در جشنواره سی و چهارم تئاتر فجر نیز اجرا شد.
در همین راستا با ساناز بیان نویسنده نمایشنامه درباره پرداختن به این سوژه، دلایل ورودِ خاطرات شخصیاش به نمایشنامه و دغدغهای که درباره نوشتن از رخدادهای دهه ۶۰ و ۷۰ داشته است، صحبت کردیم.
ساناز بیان درباره نگارش نمایشنامه «هتلیها» به تئاتر آنلاین گفت: سال ۸۷ من نمایشنامهای با عنوان «خواب های خاموشی» به طور مشترک با امیر کیانپور نوشته بودم که درباره کودکی ما دهه شصتی ها بود. این نمایش درباره دختری بود که فکر میکرد در شکمش بمبی وجود دارد که قرار است منفجر شود و در ادامه به یاد زمان جنگ و بمبهای عمل نکرده عراقیها میافتاد و در فضای ذهنی که برای خودش ساخته بود تصور میکرد این بمبها عمل نکردهاند و حالا قرار است در شکمش منفجر شوند. این نمایش به کارگردانی مشترک من و کاظم سیاحی در تالار مولوی اجرا شد و چندسال قبلش جایزه نمایشنامه نویسی جشنواره دانشگاهی را گرفته بود و اجراهای خارجی زیادی هم داشت. همزمان با نگارش این متن من ایده «هتلیها» را هم در ذهنم داشتم چون تمام نمایشنامههای من بخشی از زیست و زندگی ام هستند و آنقدر فکر کردن به این موضوعات ذهنم را درگیر میکند که باید آنها را در قالب نمایشنامه بنویسم.
وی افزود: همان زمان ایده «هتلیها» را نوشتم تا اینکه چندسال بعد حمید آذرنگ از این ایده خوشش آمد و خواست آن را به صحنه ببرد که برایم تجربه بسیار خوشایندی بود. اما تجربه تلخی که در این زمینه داشتم این بود که در آن مقطع از اطرافیانم میشنیدم که این نمایشنامه را حمید آذرنگ نوشته است چون فضای فکری متن شبیه به دیدگاه و دغدغههای اوست. طبیعتاً وقتی ۲ نویسنده با هم ازدواج میکنند اشتراکاتی در آنها وجود داشته است و من نیز قطعاً از حمید تاثیر زیادی گرفتهام چون نویسنده مورد علاقه ام است و برایم نیز بسیار خوشحال کننده است که او نمایشنامهای از من را به صحنه ببرد اما اینکه بگویند او نمایشنامه «هتلیها» را نوشته و به نام من به صحنه برده است برایم خیلی تلخ بود چون من بخشی از زندگی، رنجها و زخمهایم را نوشته بودم و مشخصاً خاطرات کودکی ام را وارد نمایشنامه کرده بودم. این اتفاق به من نشان داد که هنوز در جامعه زندگی میکنیم که زنها نمیتوانند هویت و تشخص مستقل خودشان را داشته باشند.
این نویسنده درباره نوشتن از خانوادههای جنگ زده و سکنی گزیدن بخشی از آنها در هتلی واقع در خیابان سیدخندان بیان کرد: من متولد سال ۶۲ هستم و در سال ۷۰ که اتفاقات نمایش رخ میدهد ۸ ساله بودم و هربار که از روی پل سیدخندان رد میشدیم پنجرههای شکسته هتل تهران اینترنشنال را که مشرف به پل بود، میدیدم و اصلاً همین نام هتل (TEHRAN INTERNATIONAL HOTEL) که بالای ساختمان نوشته شده بود تناقضی آشکار با منظره نامناسبی داشت که ما از بیرون میدیدیم. ساختمانی که زمانی قرار بود شکوه و جلال یک هتل ۵ ستاره را به نمایش بگذارد حالا به خرابهای تبدیل شده و محل اسکان خانوادههای جنگ زدهای بود که بیشترشان اهل خرمشهر بودند و همین کنتراست توجه من را به خودش جلب میکرد.
وی ادامه داد: آن دوران منزل ما در خیابان سهروردی و همان حوالی سیدخندان بود از این رو بخشی از کودکی من با یک علامت سوال بزرگ درباره این مکان گره خورده است. من از دوم تا پنجم دبستان در مدرس های درس میخواندم که بچههای جنگ زده و ساکن این هتل را هم ثبت نام میکرد بنابراین بعد از کنجکاویهایی که نسبت به ساکنان این هتل داشتیم مواجهه بعدی ام با ساکنان این هتل، برخورد نامناسبی بود که خانوادههای دانش آموزان نسبت به حضور کودکان جنگ زده در این مدرسه داشتند و حتی برخی والدین به مادرم پیشنهاد میدادند که نام من را در این مدرسه ننویسد چون بچههای هتلی هم در اینجا هستند و به جایش من را در مدرسه دیگری ثبت نام کند که با وجود داشتن قنات در مدرسه و ناامن بودن، بچههای جنگ زده را ثبت نام نمیکند. یعنی حاضر بودند بچههایشان در یک مدرسه ناامن درس بخوانند اما با هتلیها همکلاس نباشند.
بیان با اشاره به اینکه این مواجهه همیشه در بخشی از خاطراتش زنده بوده است، عنوان کرد: در صحنهای از نمایش که یک دخترِ هتلی با دسته گل گلایل آبی به جشن تولد نگین میآید و در آنجا از طرف دیگر بچهها مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرد نیز برگرفته از خاطرهای واقعی است که در مهمانی تولدی که من و خواهرم برگزار کرده بودیم، رخ داد. در واقع شاید این نمایشنامه پاسخی باشد به بخشی از عذاب وجدانی که من درباره این اتفاق دارم. چون در آن مهمانی من اصلاً به یاد ندارم که آن دختر، کی خداحافظی کرد و از مهمانی ما بیرون رفت. در آن دوران خانوادههایی مانند خانواده من که دیدگاه منفی نسبت به جنگ زدههای ساکن در آن محله نداشتند، خیلی در اقلیت بودند و این اقلیت بودن باعث شد من حتی در جشن تولد خودم آنقدر احساس قدرت نکنم که به دیگر بچهها اعتراض کنم و بگویم حق ندارید با کسی که مهمان من است برخورد تحقیرآمیز داشته باشید.
وی تصریح کرد: با توجه به تجربیات خودم و صحبتهایی که درباره افراد جنگ زده در این هتل با افراد مختلف داشتم میتوانم بگویم در این هتل فضایی همچون «لیانشامپو» جریان داشت؛ زندگی در این هتل به مثابه یک جنگ دیگر بود. در این مکان اقشار مختلف از طبقات اجتماعی و تحصیلی متفاوت در کنار هم زندگی میکردند. حتی به یاد دارم در مدرسه بچههایی بودند که برای ما تعریف میکردند قبل از جنگ خانه بزرگ و وضع مالی بسیار خوبی داشتند اما با توجه به ظاهرشان کسی حرفشان را باور نمیکرد و فکر میکردیم آنها دروغ میگویند. در واقع خیلی از تصورات منفی که نسبت به آنها وجود داشت به خاطر ناآگاهی خودمان بود و اینکه شناخت درستی از آنها نداشتیم و هیچ اطلاع رسانی هم درباره آنها صورت نمیگرفت. این افراد هنوز سودای بازگشت به زندگی قبلی خود را داشتند اما اگر به خرمشهر و آبادان بروید، میبینید هنوز بعد از ۴۰ سال بازسازی درستی انجام نگرفته است و خیلی از خانوادههای جنگزده نتوانستند به زندگی گذشته خود بازگردند.
این کارگردان تئاتر ادامه داد: در واقع جنگ برای امثال من هرگز تمام نمیشود چون به بخشی از زیست و وجود ما تبدیل شده است. ما نمیتوانیم به آدمی که قبل از تجربه شنیدن صدای آژیر قرمز بودیم، برگردیم و داشتن اضطراب پس از حادثه در نسل من به دلیل تاثیری که جنگ در وجود هرکدام از ما گذاشته، غیر قابل انکار است.
کارگردان نمایش «آبی مایل به صورتی» درباره پرداختن به فضای روشنفکرانه و ایدئولوژیک آن دوران در بخش دیگری از نمایشنامه اش توضیح داد: درباره پرداختن به فضای فکری افرادی که بعد از گذشت چندسال از عقایدشان عقب نشینی کردهاند نیز به تجربیات شخصی ام رجوع کردم چون در اطرافمان خانوادههایی را میدیدیم که اوایل انقلاب تحت تاثیر فضای روشنفکری مذهبی که به وجود آمده بود، قرار گرفته بودند اما بعدها از آرمانهایشان فاصله گرفتند. یا جوانانی را میدیدیم که در فضای خانوادگی کم اعتقادتری نسبت به مسایل مذهبی رشد کرده بودند اما در زمان انقلاب به خاطر شور و هیجانی که به وجود آمده بود تغییر رویکرد داده و به فرد مذهبی تبدیل شده بود و با یکی از همکلاسیهای هم عقیده باخودشان هم ازدواج میکردند اما بعد از چندسال از عقاید گذشتشان برمی گشتند و به دوگانگی در روابط و زندگی شخصی نیز میرسیدند.
بیان یادآور شد: دهه ۷۰ دهه متفاوتی نسبت به دهههای دیگر در مملکت ما به حساب میآید چون کمی بیشتر از یک دهه از اتفاق بزرگ انقلاب گذشته و چندسالی هم است که جنگ تمام شده است و مدتی از دورانی که همه مردم جامعه با هم همدل و جلو توپ و تانک دشمن سینه سپر کرده بودند و با شور اشتیاق نسبت به اتفاقات واکنش نشان میدادند، گذشته است و حالا نوبت بازسازی جامعه و نگاه کردن به پشت سر است. در نمایش صحنهای وجود دارد که پدر به گودالی وسط خانه همسایه نگاه میکند؛ گودالی که در اثر انفجار بمب به وجود آمده است. این اتفاق واقعاً برای من رخ داده است و در حیاط خانه همسایه روبرویی ما جای یک بمب بود. من همیشه به این فکر میکنم که این ویرانی قدیمی در یک حیاط متروکه تصویری نمادین است که میتوان آن را واقعیت دهه ۷۰ دانست. زمانی که تازه مردم جامعه با آسیبهایی که جنگ بر زندگی و روانشان گذاشته است، مواجه میشوند.
وی تصریح کرد: نمیدانم این چه برخورد غلطی است که با دهه ۶۰ و ۷۰ در سینما و تئاتر میشود چون همیشه تنها بُعد خاطره انگیز این دههها را میبینیم و هیچ گاه نگاه انتقادی عقلانی به آن دوران نداریم در حالی که میتوان نگاه آسیب شناسانه و گستردهتری به این دوران مانند توجه به تقابلات ایدئولوژیک بین افراد مختلف و … داشت. البته خود من همیشه این حسرت را دارم که آنچه میخواستم بگویم و تقابل نگاههایی که مد نظرم بوده است آنطور که باید در نمایشنامه در نیامده است از این رو علاقه مند هستم در صورت فراهم شدن شرایط، مجدداً این نمایش را با بازنویسی تازه در متن به صحنه ببریم.
بیان با اشاره به خاطرهای که از اجرای نمایش داشته است، بیان کرد: زمان اجرای نمایش خیلی از تماشاگران بعد از نمایش به ما میگفتند که از ساکنان این هتل بودهاند اما نکته تلخ ماجرا این بود که به صورت مستقیم این حرف را به ما نمیزدند حتی به یاد دارم که یکی از تماشاگران روی بلیتش که در دست حمید آذرنگ گذاشت، نوشته بود که «من هم یکی از هتلی هستم و امشب با تمام وجودم اشک ریختم» اما تاکید داشت بعد از رفتنش این یادداشت خوانده شود.
وی در پایان صحبتهایش یادآور شد: مساله ناراحت کننده این بود که به جای اینکه ما از رفتارمان شرم زده باشیم آنها خجالت زده بودند و همچنان این احساس با آنها وجود دارد. حتی اگر در آن دوره هم هتل بین المللی تهران خاستگاه رفتارهای ضداجتماعی شده بود، مقصرش خود جامعه و مسئولان وقت بودند چون اگر از ابتدا به این افراد میگفتند که قرار نیست به این زودی سر خانه و زندگی شان برگردند، آنها هم از همان ابتدا به دنبال ساختن پایههای جدید برای زندگی شان میرفتند. بیگانه دانستن هموطنانمان به فاصله گذشتن چندسال از انقلاب و جنگ مساله بسیار دردناکی است و این ما مردم جامعه و مسئولان هستیم که باید از برخوردی که با این افراد داشتیم عذرخواهی کنیم چون برای مهمانانمان میزبان خوبی نبودیم.