نگاهی به نمایشنامه «پسر» اثر «فلوریان زِلِر»
تو واقعاً فکر میکنی نیکلا نمیتونه از برادر کوچیکش وقتی خوابه نگهداری کنه؟ باید بهش اعتماد کرد سوفیا. اگه نه چهطور انتظار داری از این وضع بیاد بیرون؟
تئاتر آنلاین: ادبیات نمایشی فرانسه همچون ادبیات داستانی و سینمای این کشور از دیرباز تا امروز محفل رشد هنرمندان خلاق و روشنفکری مانند «ژان ژنه»، «ژان پل سارتر»، «ژان آنوی»، «اوژن یونسکو»، «یاسمینا رضا» و «ماتئی ویسنییک» بوده و حالا انگار میراث آن نمایشنامهنویسان بزرگ به نویسندگان معاصر و جوانتر رسیده تا همچنان شاهد ظهور متنهای نمایشی کمنظیر و شگفتانگیزی به قلم تازهنفسها باشیم.
«فلوریان زِلِر» را بیاغراق میتوان یکی از بهترین نمایشنامهنویسان فعلی فرانسه دانست که با سهگانه نمایشی مشهورش ـ پدر، مادر، پسرـ توجه بسیاری از نویسندگان و کارگردانان بزرگ دنیا را بهسوی خود جلب کرد. نمایشنامه «پسر»، پایانبخش سهگانه نمایشی اوست که مثل دو اثر قبلیاش، به شکلگیری بحران بین اعضای خانواده میپردازد. نویسنده این بار چالشهای دوران بلوغ یک نوجوان (نیکلا) را دستمایه متن خود قرار داده؛ نوجوانی که نمیتواند در مورد مشکلش با نزدیکترین افراد خانواده حرف بزند. گرچه با پیشرفت داستان در نمایشنامه مشخص میشود آشفتگی روحی نیکلا، ناشی از جدایی پدر و مادر او (یا خیانتِ پدرش به مادر) است اما او که از زندگی امن و آسوده خود در کنار خانوادهی سهنفرهشان لذت میبُرد، اینک نمیتواند عدم حضور یکی از آنها را تاب بیاورد؛ ازاینرو علیه زندگی خود و جهان پیرامون طغیان میکند تا به شیوه ابداعی خود که نامش را «هدایت کردن ترس» گذاشته، نسبت به وضعیت بغرنج زندگیاش اعتراض کند، حتی اگر این شیوه، آسیب زدن به خود با چاقو باشد! ولی بزرگترها چنان درگیر مشغلههای خود هستند که حضور بحران را حس نمیکنند و سرکشی و انزوای نیکلا را به بلوغ فکری و جنسی او ربط میدهند، نه به مشکلی که شاید خودشان ایجاد کردهاند.
در صحنه ششم نمایشنامه، وقتی «آن/ مادر» درباره فرزندش به «پییر/ پدر، همسرِ سابق» میگوید «نمیدونم این همه غمش از کجا میآد»، پدر غمگین بودن پسر را اقتضای دوره نوجوانی میداند و چنین توجیه میکند که «نوجَوونه آن. تا حالا دیدی یه نوجوون عاشق زندگی باشه؟» (ص ۳۳)
پییر گمان میکند فرزندش را خوب میشناسد؛ درحالیکه بهتدریج میبینیم او نه میتواند نیکلا را درک بکند و نه قادر است آشفتگی روحی او را بهبود ببخشد. حتی زمانی که نیکلا درباره شکست عاطفیاش به پییر دروغ میگوید، او متوجه نمیشود و فریب میخورد. همین نبود شناخت موجب میشود که پییر، پسرش را از بیمارستان مرخص کند و فاجعه به بار بیاورد. درواقع او قصد دارد با اعتماد کردن به نیکلا، فرصت تازهای در اختیارش بگذارد تا به آرامش روحی برسد و زندگی سابق و عادیاش را ادامه بدهد، ولی اعتمادهای پدر مدام شکست میخورند. در این میان تنها کسی که نیکلا را بهتر از دیگران میشناسد و حتی درک میکند، سوفیا (همسر دومِ پدر) است، چون او نیکلا را بیرون از محیط خانواده دیده و پیشازاین با او صمیمی نبوده، اما بر اساس نشانههای رفتاری و گفتاری پسر، به مشکلات روحیاش پی میبرد و به همین دلیل وقتی پییر قصد دارد ساشا (بچه سوفیا) را برای چند ساعت به او بسپارد تا با زنش به یک مهمانی دوستانه بروند، سوفیا این اجازه را به او نمیدهد و البته برای مخالفتش دلایل محکمی هم دارد.
پییر: تو واقعاً فکر میکنی نیکلا نمیتونه از برادر کوچیکش وقتی خوابه نگهداری کنه؟ باید بهش اعتماد کرد سوفیا. اگه نه چهطور انتظار داری از این وضع بیاد بیرون؟
سوفیا: اون … خودت خوب میدونی. تازه از افسردگی اومده بیرون. هنوز تعادل نداره. حتی … ببخشید اگه شوکهت میکنه … ولی من پسرم رو نمیسپرم دست یه…
پییر: یه؟ زود باش. بگو. پسرت رو نمیسپری دست یه …؟
سوفیا: اون عجیبوغریبه پییر. نگو که نیست. حتی زیادی عجیبه. بعضی وقتها نگاههای نگرانکننده داره … اون … لطفاً چشمهات رو باز کن، اون عادی نیست! (صفحه۶۲)
زِلِر در نمایشنامهاش بهدرستی لایههای پیچیده شخصیتها را روانکاوی و تصویر کرده است. «پییر» در نمایشنامه «پسر»، پدری پرتلاش و دلسوز است که میخواهد به هر نحو ممکن آینده روشنی برای فرزندش رقم بزند، چراکه خود او که قربانی چنین وضعیتی بوده و نمیخواهد نیکلا قربانی دیگری باشد، ولی ناخواسته تبدیل به همان شخصیتی میشود که پدر خودش (پدربزرگ نیکلا) بوده و بالاخره اعتراف میکند در حرف زدن با پسرش همان جملههای نفرتانگیزی را استفاده کرده که پدرش زمان کودکی به کار میبرده است.
«آن» مادری است ضعیف و شکننده که از سویی نمیداند باید با بحران روحی پسرش چهکار کند و از دیگرسو، سعی میکند نقش حامی نیکلا را ایفا کند و «سوفیا» زنی دوراندیش است که بهخوبی بر زندگی مشترکش با پییر تسلط دارد و با وجودی که حضور نیکلا بر زندگی آنها سایهای از نگرانی انداخته، عشق به زندگیاش با پییر سبب میشود رفتاری محترمانه و شاید بیشتر کنترلگر بر وجود نیکلا در خانه داشته باشد.
اما «نیکلا» جذابترین و رازآلودترین کاراکتر این متن است. زلر با دیالوگنویسیهای فوقالعادهاش برای این شخصیت، معمایی کنجکاویبرانگیز برای خواننده/تماشاگر خلق کرده تا علاوه بر اینکه نتواند افکار گنگ و نامشخص او را بخواند، حسی از همدلی با نیکلا را در او زنده کند. پاسخهای پرت و کوتاه نیکلا تا پایان نمایشنامه، مُهر سکوتی است بر دلایل سرکشی او در قبال خواستههای پدر. همچنین نویسنده با خلق فضایی آمیخته از طنز و تراژدی، بهترین بهره را از عنصر غافلگیری در نمایشنامه برده و بارها به خواننده/تماشاگر رودست میزند. بهخصوص برگ برنده نمایشنامه در صحنه پایانی نمایش حیرتانگیز است؛ درحالیکه انتظار فرجامی خوش برای نیکلا و خانوادهاش داریم، زلر با ایجاد یک صحنه ذهنی، شوک بزرگی به ما وارد میکند.
شاید قیاس معالفارق باشد، ولی نمایشنامه «پسر» به لحاظ مضمون و مسیر داستان و شخصیتپردازیها، فیلمنامه درخشان «چهارصد ضربه» اثر «فرانسوا تروفو» را در ذهن خواننده تداعی میکند. گرچه شباهتهای اندکی میان دو شخصیت «نیکلا» و «آنتوان» وجود دارد اما علت و شکل سرکشی و آنارشیگری هر دو نوجوان بر یک خط استوارند. در «چهارصد ضربه» نیز آنتوان (مانند نیکلا) رؤیای نویسنده شدن را در سر میپروراند. همچنین در فیلم تروفو هم خیانت مادر (در نمایشنامه خیانت پدر)، یکی از دلایل شورش و ناهنجاریهای رفتاری نوجوان قصه تلقی میشود. بااینحال شکل برخورد فلوریان زلر با فرجام چنین شخصیت و وضعیتی منطقیتر به نظر میرسد، بهخصوص که نیکلا بارها در طول نمایشنامه بهصراحت اعلام میکند معنای زندگی را نمیفهمد و علاقهای به ادامه دادن زندگی ندارد! بنابراین برای رسیدنِ مرگ صبر نمیکند و به استقبالش میرود.
درنهایت باید گفت نمایشنامه «پسر»، اثری ارزشمند و تحسینبرانگیز در عرصه ادبیات نمایشی است که با مضامین طلاق، خیانت، افسردگی و تأثیرشان بر نهاد خانواده، ذهن خواننده/تماشاگر را نسبت به بروز چنین پدیدههای ناخوشایندی آماده و آگاه میکند.
ارسال دیدگاه