» آرشیو مطالب » موقع نوشتن بیشتر زندگی می‌ کنم
آرشیو مطالب - تئاتر ایران

موقع نوشتن بیشتر زندگی می‌ کنم

دی 9, 1394 0

علی نعیمی – اقتصاد و هنر: به قول خودش نویسندگی را خیلی دیر شروع کرد. اما خیلی زود با نخستین کتابش به شهرت رسید و «احتمالا گم شده ام» طرفداران زیادی پیدا کرد. سارا سالار این روزها کتاب دومش را بعد از ۲ سال معطلی برای صدور مجوز منتشر کرده است.

«هست یا نیست» ادامه منطقی مسیری است که سالار در پیش گرفته است. زندگی در خانواده‌ای که نوشتن جزو جدا نشدنی آن است، سارا سالار را در کنار همسرش سروش صحت به زوجی موفق بدل کرده است. به بهانه ترجمه کتاب جدیدش به زبان ترکی و انگلیسی با او درباره نویسندگی و اوضاع و احوال این روزهایش صحبت کردیم که در ادامه می‌آید:
بعد از استقبال خوبی که از رمان اولتان شد چرا به سراغ «هست یا نیست» رفتید؟
این کاری است که هر نویسنده‌ای انجام می‌دهد. یعنی بعد از تمام کردن یک کار، سراغ کار بعدی می‌رود حالا چه از کار نخستش استقبال شده باشد چه نشده باشد. اما می‌توانم بگویم استقبال از کار نخست، هم باعث تشویق و دلگرمی برای نوشتن می‌شود و هم باعث ترس و اضطراب. استقبال و دلگرمی به دلیل اینکه فکر می‌کنی توانایی ارتباط با مخاطب را داری و ترس و اضطراب به دلیل اینکه فکر می‌کنی شاید این کار به خوبی کار نخست از آب در نیاید.
بین «احتمالا گم شده ام» و «هست یا نیست»، قهرمان داستان شما چقدر بزرگ شده است؟
اصلا به این موضوع فکر نکردم که قهرمانم بزرگ شده یا نه؟ به نظرم ۲ داستان متفاوت است با ۲ شخصیت که هم تشابهاتی با هم دارند و هم اختلافاتی. اصولا فکر نمی‌کنم هر داستانی که آدم می‌نویسد قهرمانش باید به نسبت داستان قبلی بزرگتر شده باشد.

 
به خاطر دارم که قبلا گفته بودید نویسندگی در ابتدا برای‌تان مثل الان جدی نبود. نوشتن چه چیزی به شما می‌دهد که شما را تسکین می‌دهد؟
یادم نیست گفته باشم نوشتن در ابتدا مثل الان برایم جدی نبوده است. اگر هم گفته باشم به‌طور حتم منظورم این بوده که کار نوشتن را خیلی دیر شروع کردم در حالی که می‌توانستم ده پانزده سالی زودتر شروع کنم یعنی از همان دوران دبیرستان که کتابخوان بودم و عاشق زنگ‌های ادبیات و عاشق نوشتن انشا. اما وقتی به نویسنده‌ها و نوشتن فکر می‌کردم به نظرم، هم خودشان و هم کارشان غیرقابل دسترسی بود؛ مانند هنرپیشه‌ها. درباره هنرپیشه‌ها هم همین فکر را می‌کردم. اما در این سال‌هایی که نوشتن را شروع کرده‌ام، این‌کار را با ذات و وجودم خیلی هماهنگ دیدم. انگار به دنیا آمده‌ام فقط برای همین کار. مواقعی که می‌نویسم، بیشترین زندگی را می‌کنم. همراه با راوی پیش می‌رویم. با هم به نقاط جدید می‌رسیم. با هم چیزهایی را کشف می‌کنیم. با هم خوشحال و ناراحت می‌شویم. با هم به نقطه پایان می‌رسیم و خداحافظی می‌کنیم.
چرا با وجود اینکه فضای هر دو کتاب‌تان پر از سوءتفاهم‌هایی ناشی از یک زندگی غبار گرفته است باز هم می‌توان به امید یک اتفاق خوب در پایان آن امیدوار بود؟
خیلی سال پیش داستان پرومته را خواندم. یادم است در آن سال‌ها خیلی غمگین و افسرده بودم و وقتی خواندم که پرومته در یک صندوق امید را قایم می‌کند که شاید روزی انسان آن را پیدا کند و بداند هنوز امید هست چنان تاثیری روی من گذاشت که بعد از گذشت این سال‌ها از بین نرفته است. «سروانتس» هم این موضوع را خیلی خوب می‌گوید؛ اینکه زمان سریع می‌گذرد و زندگی مضطرب و افسرده‌اش می‌کند اما باز هم چیزی که نگهش می‌دارد همین عشق به زندگی است.

 
تا چه میزان نویسندگی می‌تواند شما را به آنچه در زندگی به دنبالش بودید برساند؟
چیزی که من دنبالش هستم نوشتن است. از تنبلی‌هایم رنج می‌برم؛ از وقت‌هایی که هدر می‌دهم. دلم می‌خواهد هر روز چند ساعتی بنویسم اما گاهی یک ماه هم می‌شود که هیچ چیز نمی‌توانم بنویسم. البته یک بخش آن تنبلی است و بخش دیگرش فکر کردن. بعضی وقت‌ها دچار وسواس فکری می‌شوم و فقط فکر می‌کنم و کار دیگری نمی‌توانم بکنم.
در رمان نخست‌تان نشان دادید زیاد درگیر فرم نیستید و روایت خطی را بیشتر می‌پسندید. ولی در «هست یا نیست» روایت‌های تو در تو را جایگزین کردید. دلیل این تغییر زاویه روایی چیست؟
درباره فرم، من تصمیم گیرنده نیستم. این محتوا است که تصمیم گیرنده است و فرم مناسب را برای بیان خودش پیدا می‌کند. در «احتمالا گم شده‌ام» درست است که روایت خطی است و داستان زندگی یک زن در یک روز است اما ذهنیت زن و آنچه در این ۳۵ سال به او گذشته دائم این روایت خطی را می‌شکند. در ‌«هست یا نیست»‌ هم قرار بود روایت خطی باشد یعنی از گذشته شروع شود و به حال برسد اما بعد از تمام کردن فصل یک، این راوی داستان بود که یک مرتبه پرید وسط و خواست که در زمان حال از همان فصل نخست باشد. این شد که روایت گذشته و روایت حال با هم تعریف شد و خب این به نظرم بهتر شد چون به حرف‌های این زن و قضاوت‌هایش در زمان حال و لابه‌لای گذشته‌ها احتیاج داشتم چون به شخصیت پردازی و نشان دادن تغییرات شخصیت در این سال‌ها کمک می‌کرد.
انگار در «هست یا نیست» منزوی تر از قبل شدید. در «احتمالا گم شده ام» قهرمان قصه تان در شهر می‌گشت و دنبال گم‌شده‌اش بود اما این‌بار زیاد تغییر لوکیشن در قصه تان دیده نمی‌شود. در روزگاری زندگی می‌کنیم که باید مسکوت و آرام زندگی کنیم؟
لوکیشن‌های داستان هم با خود داستان می‌آیند. در «احتمالا گم شده‌ام» داستان یک زن است که از خانه بیرون می‌زند. می‌رود مهد کودک دنبال پسرش. با پسرش می‌روند دربند ناهار بخورند. می‌رود خوابگاه دوران دانشجویی‌اش و… بنا به نوع این داستان لوکیشن‌ها بیشتر خارجی هستند. اما در ‌«هست یا نیست»‌ وقتی زن بعد از ۱۰ سال برای مرگ مادربزرگی که در بیمارستان بستری است برمی گردد شهرستان، خب معلوم است که لوکیشن بیمارستان است. یعنی بنا به نوع این داستان لوکیشن‌ها بیشتر داخلی هستند. البته در هست یا نیست لوکیشن کم نیست، فقط بیشتر لوکیشن‌ها بسته است مانند بیمارستان، خانه، مطب دکتر، میهمانی، باشگاه و… به هر حال برای محتوا و فرم و لوکیشن چارچوبی وجود ندارد. وقتی داستان شروع می‌شود تعیین‌کننده چیزهای دیگرش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×