» تئاتر ایران » روانکاوی یک جنایتکار در روزهای آخر اسفند!
تئاتر ایران

روانکاوی یک جنایتکار در روزهای آخر اسفند!

اسفند 6, 1392 1

محمد رحمانیان نویسنده و کارگردان تئاتر ایران را با اجرای آثار متفاوتی همچون «فنز»، «مانیفست چو»، «پل»، «اسب ها»، «عشقه»، «اسم»، «چخوف ساد» و… می شناسیم.

وی حدود سه سال است که همراه با همسرش مهتاب نصیرپور در کشور کانادا ساکن شده اما در طول این مدت نمایش های «ترانه های قدیمی» و «آرش ساد» را در ایران به صحنه برده و اجرای کنسرت نمایش «در روزهای آخر اسفند» سومین اثر وی بعد از مهاجرتش است که قرار است از شامگاه دوشنبه 5 اسفند ماه شاهد اجرایش در تالار وحدت باشیم.

رحمانیان در این اثر نمایشی که تلفیقی از موسیقی و نمایش است از اشکان خطیبی و غزل شاکری به عنوان بازیگر و خواننده بهره گرفته و در بخش موسیقی بهروز صفاریان به عنوان آهنگساز با گروه همکاری می کند. رحمانیان بخش نمایشی این اثر را با نگاهی به نمایشنامه «ایکواس» اثر پیتر شفر، نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی به نگارش درآورده است.

در واقع «در روزهای آخر اسفند» یک music performance است که در آن بر خلاف تئاتر موزیکال یا موسیقی ـ نمایش اولویت با جنبه های تئاتریکالیستی اثر نیست و این موسیقی و ترانه ها هستند که سمت و سوی اجرا را مشخص می کنند.

اجرای این گونه نمایشی برای اولین بار است که در ایران تجربه می شود و با نگاهی به موسیقی پاپ – راک ایرانی و خارجی و استفاده از آثار خوانندگانی چون اندی ویلیام، نوئل هریسون، جان لنون، لئوناردو کوئن، استینگ و نیز گروهایی چون آبا و مودی بلوز شکل گرفته است.

10 ترانه خاطره انگیز از این هنرمندان شناخته شده در طول اجرا پخش می شود که ترانه‌ها مانند «تصور کن» از جان لنون و «مرد مالیخولیایی» از گروه مودی بلوز و ترانه افشاگرانه «پول. پول. پول» از گروه آبا از جمله آنهاست.

تنها ترانه ایرانی این نمایش قطعه پایانی اثر با عنوان «در روزهای آخر اسفند» نوشته محمدرضا شفیعی‌کدکنی است که توسط رضا یزدانی اجرا خواهد شد. این ترانه پیش از این توسط فرهاد مهراد خوانده شده است. «در روزهای آخر اسفند» نیز در واقع ادای دینی به این خواننده فقید و هنرمندان دیگری چون فریدون فروغی محسوب می‌شود.

داستان بخش نمایشی «در روزهای آخر اسفند» در یکی از بعد از ظهرهای آخر اسفند می گذرد. یک پزشک جوان روانکاو به نام بهار عارف که تخصصش  در جرم شناسی است و معمولا در پرونده هایی که انگیزه های روانی نامشخص بزهکار، عامل اصلی جرم شناخته می شود، همکاری می کند.

بهار عارف در انتظار بیماری است که جرمی مرتکب شده و با پای خود به پلیس مراجعه و خود را معرفی کرده و اینک قاضی پرونده برای کشف جنبه های پنهان جرم، او را نزد روانکاو فرستاده است. از نخستین برخوردها، پزشک جوان متوجه نوعی شخصیت دو قطبی در او می شود و می فهمد داروهایی که برای بیماری سرگیجه اش  مصرف می کند، حالات عصبی و بیمارگونه او را تشدید کرده است. کشف بعدی دکتر یافتن عشق بزرگ و علاقه جوان بیمار یعنی موسیقی است. او تحصیل در دبیرستان را به عشق عضویت در یک گروه موسیقی رها کرده و …

برای تهیه گزارش تمرین از این کنسرت – نمایش به تالار وحدت می روم. ساعت 13:30 ظهر است و بچه های گروه موسیقی شامل علی بیرنگ، آرش سعیدی، فرشاد حسامی، امین طاهری، امیر دانایی، بهنود فدوی و صابر جعفری به سرپرستی صفاریان روی صحنه تالار وحدت در حال تنظیم و کوک کردن سازهایشان هستند. رايسا آوانسيان، ملاني آوانسيان و صحرا بيرنگ نیز همخوان های اجرا هستند که در صحنه حضور دارند اما هنوز نوبت اجرای تمرینشان نرسیده است.

محمد رحمانیان به همراه خطیبی و شاکری در انتهای تالار روی صندلی ها نشسته و در حال چک کردن دیالوگ های نمایش هستند. از ساعت 13:30 تا 17:30 زمان تمرین و آماده سازی بخش موسیقی است و بعد از آن گروه بازیگران به طبقه هفتم تالار وحدت می روند و تمرین‌های نمایش تا ساعت 20 در آنجا ادامه می یابد.

اشکان خطیبی که در این اجرا علاوه بر خواننده و بازیگر، مجری طرح نمایش هم هست تلاشش را می کند که بر همه امور نظارت داشته باشد و هیچ نکته ای از چشمش دور نماند در واقع خطیبی در این اجرا به عنوان رابط بین رحمانیان و صفاریان عمل می کند.

رحمانیان نیز آرام و دقیق در تالار نشسته و در دفترچه اش نکاتی را یادداشت می کند. او منتظر است تا گروه موسیقی در روزهای آخر تمرین با آرامش همه نکات را برای اجرای یک کنسرت مد نظر قرار دهند تا با خیال راحت ساعت 17:30 به سراغ کار اصلی اش که هدایت بخش نمایشی کار است، برود.

فرصتی دست می دهد تا با رحمانیان درباره اجرای این اثر صحبتی داشته باشم. رحمانیان این اجرا را در راستای علاقه شخصی اش به موسیقی می داند، علاقه ای که از سال 83 در نمایش‌هایش نمود بیرونی یافته است.

این کارگردان در این باره می گوید: من سالهاست نمایش‌هایی می نویسم که در تلفیق با موسیقی هستند. «مسافران» اولین نمایشی بود که سال 83 به این شیوه کار کردم  که با موسیقی سعید ذهنی در تالار وحدت اجرا شد. بعدها و همین دو سه سال قبل در جشنواره فیلم شهر آقای شهسواری به من پیشنهاد کاری داد که موسیقی اش را فردین خلعتبری با الهام از ترانه های قدیمی نوشته بود و من برای این ترانه ها 5 – 6 تک‌گویی نوشتم که همین اجرا هم در نهایت بعد از اینکه من به ایران برگشتم، شد نمایش «ترانه های قدیمی». می توان گفت آن نمایش به شکلی ادای دین به موسیقی و ترانه های قدیمی ایرانی است.

وی ادامه می دهد: اما «در روزهای آخر اسفند» تفاوتی اساسی با همه کارهایی که من قبلا در این زمینه کرده ام، دارد. چون درآنها درام نقش اصلی را داشت اما اینجا موسیقی در مقام اصلی قرار می گیرد. اصلا این کار از طرف بهروز صفاریان به من پیشنها شد چون آنها از قبل همه کارهایشان را برای بازخوانی ترانه های فرنگی از دهه 30 تا 70 کرده بودند و بعدا من برای نوشتن متن به گروه اضافه شدم. در این اجرا این ترانه ها هستند که مسیر کلی اثر را جلو می برند.

در حین صحبت با رحمانیان، بهروز صفاریان از همخوان ها می خواهد که پشت میکروفن قرار گیرند تا گروه مستقر در اتاق فرمان تالار بتواند صدایشان را برای پخش در سالن تنظیم کند. علی بیرنگ نیز پشت پیانو می نشیند و همخوان ها را همراهی می کند.

بعد از چک شدن صدای گروه کر، با غزل شاکری درباره حضورش در این اثر نمایشی صحبت می کنم. شاکری را به عنوان بازیگر سینما و طراح صحنه و لباس می شناسیم که از کودکی فعالیتش را آغاز کرده اما این نمایش اولین حضور او در تئاتر به حساب می آید و رحمانیان بعد از مدتی که به دنبال بازیگر زنی که مسلط به زبان انگلیسی باشد و صدای خوبی هم داشته باشد، می گشته از طریق سیف الله صمدیان شاکری را یافته است.

شاکری درباره حضورش در این نمایش می گوید: من همیشه ارادت خاصی به تئاتر داشتم و فکر می کردم بازیگران تئاتر بسیار زحمتکش و با استعداد و باهوش هستند و خودم هم علاقمند بودم که روزی آن را تجربه کنم. اما فکر می کردم ورودم به تئاتر باید با برنامه ریزی خاصی صورت گیرد ولی در نهایت این اتفاق و حضورم در این نمایش خود به خود و بدون دخالت من رخ داد. در واقع «در روزهای آخر اسفند» خودش به سراغ من آمد و شاید اگر حضور محمد رحمانیان نبود من در این فاصله کوتاه نمی توانستم خودم را به همچنین تجربه ای بسپارم. اما این نمایش ارزشش را داشت که خودم را تمام مدت به دست کارگردان بسپارم و همه تلاشم را بکنم تا حضوری قابل قبول روی صحنه داشته باشم چون نتیجه کار برایم خیلی مهم است.

وی درباره تجربیاتی که پیش از این در زمینه موسیقی داشته است، توضیح می دهد: خوشبختانه تا امروز شانس با من یار بوده و در همه کارهایم اساتید بزرگی حضور داشته و من توانستم از وجودشان استفاده های زیادی بکنم. من علاوه بر تجربیات گران بهایی که در زمینه موسیقی با استاد احمد پژمان، فردین خلعتبری و… داشتم در برخی فیلم های سینمایی هم صدایم حضور داشته و حتی چند اجرای زنده با گروه دنگ شو نیز داشته ام.

در حین صحبتهای ما، اشکان خطیبی نیز پشت میکروفن  قرار می گیرد و شروع به خواندن آهنگ «My Way» می کند. طنین صدای خطیبی تالار وحدت را در بر می گیرد. شاکری هم قرار است روی صحنه برود و قطعه ای را با همراهی گروه کر اجرا کند. بنابراین وی بیشتر از اینکه حواسش به مصاحبه باشد درگیر وقایع روی صحنه است.

از من می خواهد بقیه گفتگو را به بعد از اجرایش موکول کنیم و به سرعت خودش را روی صحنه می رساند و آماده خواندن می شود.

بخش ابتدایی تمرین گروه شامل تنظیم شدن گروه موسیقی با هم و هماهنگی نوازنده ها با گروه همخوان و خواننده ها است که در اینجا اشکان خطیبی و غزل شاکری نقششان را ایفا می کنند.

ساعت نزدیک 16:30 دقیقه است و ناهار بچه های گروه از راه رسیده و بیشتر افراد صحنه را به قصد استراحت و صرف ناهار ترک می کنند. بعد از ناهار با خطیبی درباره نقش چند گانه ای که در این نمایش ایفا می کند صحبت می کنم. خطیبی می گوید که اعتقادی به القاب و عنوان در یک اثر نمایشی ندارد و خودش را مجری طرح گروه نمی داند.

وی توضیح می دهد: ما 8 سال کار کردیم و اجرا نرفتیم. 3 -4 سالش که آقای رحمانیان ایران نبودند و بقیه اش را هم صرف اجراهایی کردیم که به صحنه نرفت و یا در شب اجرا توقیف شد.

وی می افزاید: در حال حاضر من خودم را موظف می دانم تا هر کاری از دستم بر می آید از ریختن چایی گرفته تا بازیگری و هر کار دیگری که رحمانیان از من بخواهد انجام دهم تا حالا که شرایط برای روی صحنه رفتن نمایشی از محمد رحمانیان فراهم شده همه چیز به خوبی به سرانجام برسد. حالا نمی دانم اسم این کار را مجری طرح گذاشته اند یا هر چیز دیگر اما خودم در پی هیچ عنوان و لقبی در این نمایش نبودم. در نمایش «آرش ساد» هم به این دلیل مجری طرح کار شدم چون آقای رحمانیان ایران نبود و من مجبور بودم برخی کارها را انجام دهم اما الان که خودشان حضور دارند فکر نمی کنم احتیاجی به عنوان مجری طرح باشد. من مسئول ربط دادن گروه نمایش و موسیقی به هم هستم و چون از کودکی موسیقی کار می کردم دانش حضور در این بخش را دارم و چون بچه های موسیقی همه بخشهای نمایشی کار را به طور کامل ندیده اند لازم است که من در این زمینه مطالبی را برایشان بازگو کنم.

بازهم وسط صحبت با خطیبی، گروه موسیقی از او می خواهند تا برای همراهی با غزل شاکری روی صحنه برود بنابراین گفتگویمان نیمه تمام می ماند. خطیبی روی صحنه می رود و در میان اجرای شاکری که ترانه «عجب روزگاری بود» اثر مری هاپکین را که متعلق به دهه 70 است، می خواند جملاتی را از زبان شخصیت مرد نمایش بیان می کند: طبقه اول. کاوه تنهاست. داره گوش می ده به گرامافون این ترانه قدیمی …

ساعت نزدیک 17:30 است و من ادامه صحبت‌هایم را با خطیبی به پایان رسانده ام. گروه موسیقی نیز کم کم در حال جمع کردن وسایلشان هستند. تمرین این بخش پایان یافته و پدیده جمالها و علیرضا فولادشکن دستیاران همیشگی و وفادار رحمانیان نیز در حال انتقال وسایل برای رفتن به طبقه هفتم تالار وحدت و آغاز تمرین های بخش نمایشی کار هستند.

در فاصله شروع تمرین های بخش نمایشی از بهروز صفاریان درباره این تجربه و همکاری اش با رحمانیان می پرسم. صفاریان توضیح می دهد: تلفیق موسیقی و درام کار تازه ای به حساب نمی آید اما برای اولین بار است که در کشور ما تجربه می شود. من واقعا متاسفم که در ایران تعامل بین سینما و تئاتر و موسیقی و هنرهای دیگر کمتر وجود دارد. در این کار ما تلاش کردیم موسیقی و نمایش را با حفظ تعادل در کنار هم قرار دهیم و امیدوارم بتوانیم در نهایت به جریان سازی این اتفاق کمک کنیم. این اجرا بیشتر از اینکه تئاتر باشد یک کنسرت است و تعداد نوازندگان و گروه موسیقی این برنامه بسیار بیشتر از گروه نمایش آن هستند. در واقع این اجرا کنسرتی است که در برخی نقاط با نمایش گره خورده است.

بعد از صحبت با صفاریان همراه با گروه به طبقه بالا می رویم. بازیگران بدون فوت وقت لباس‌هایشان را عوض کرده و بعد از خوردن چای و شیرینی خودشان را برای شروع تمرین گرم می کنند. به سرعت صحنه نمایش چیده می شود و بازیگران در جایشان مستقر.

با اعلام رحمانیان صحنه اول «در روزهای آخر اسفند» گرفته می شود. بهار عارف در مطبش نشسته و تلفنی با نامزدش صحبت می کند و می خواهد او را به دیدن یک کنسرت موسیقی دعوت کند. اما به نظر می رسد نامزد دکتر که شهریار نام دارد بر خلاف وی علاقه ای به موسیقی و رفتن به کنسرت ندارد.

دکتر منتظر ورود بیماری است که از لحاظ روانی دچار اختلال است و جرم سنگینی را مرتکب شده است. البته قرار نیست به این زودی ها بدانیم جرم مرد بی نام و نشان که در طول نمایش دکتر عارف او را «هی من» صدا می کند، چه بوده است. «هی من» در بدو ورودش به مطب دکتر شروع می کند به انگلیسی حرف زدن و از دکتر هم می خواهد که فقط با زبان انگلیسی با او صحبت کند. اما عارف با ترفندی این بیمار را که ابتدا فقط به زبان انگلیسی واکنش نشان می دهد وادار به فارسی صحبت کردن می کند.

در حین تمرین، رحمانیان جاهایی که لازم می داند به بازیگران تذکر می دهد و قرار گرفتن در جای درست و برخی مکث ها را به آنها گوشزد می کند. اما در نهایت مشخص است که بعد از مدت ها تمرین بازیگران دیگر با نقششان خو گرفته و می دانند که قرار است چه کارهایی روی صحنه انجام دهند. بنابراین در روزهای ابتدایی ماه اسفند، محمد رحمانیان تنها به روتوش نهایی «در روزهای آخر اسفند» می‌پردازد.

«هی من» از علاقه اش به موسیقی و غم از دست دادن دوستی که رفاقتی دیرینه و خاطرات مشترکی با او داشته است، می‌گوید: بعضی وقتا احساس نمی کنی که یه مشت دایره مارپیچ دور سرت می چرخن.

دکتر: این دایره ها تو سره همه ما هست. یکی احساسش می کنه، یکی به روش نمی یاره.

هی من: ماله من، گمون می کنم شبیه یک آسیاب بادی باشه. همونایی که دن کیشوت به جنگشون می رفت. ماله تو چجوریه؟ اصلا احساسش می کنی؟

در فواصل صحبتهای دکتر با مرد جوان با ویژگی های شخصیتی و بیماری این جوان عاشق موسیقی بیشتر آشنا می شویم. رحمانیان در این نمایش تلاش کرده ادای دینی به دنیای موسیقی و هنرمندان آغازگر سبک پاپ – راک در ایران داشته باشد تا جایی که «هی من» نام خودش را فرهاد مهراد گذاشته و او را الگوی رفتاری خود برای آموختن موسیقی قرار داده است.

همین مسئله بهانه ای می شود تا در فواصل نمایش شاهد اجرای زنده ترانه های نوستالوژیکی باشیم که این جوان با آن خاطره داشته است: 927،927، 927. بار 927 ائه که به این ترانه گوش می دم…

رحمانیان عنوان می کند برای اجرای این اثر نگاهی به حادثه ناگواری که برای گروه موسیقی ایرانی «سگهای زرد» در خارج رخ داد نیز داشته است. وی در این زمینه توضیح می دهد: رابطه اصلی دو شخصیت نمایش از نمایشنامه «ایکواس» پیتر شفر با ترجمه آناهیتا بنایی گرفته شده که نمایشنامه ساده ای درباره گروه های موسیقی پاپ و راک است. تازه طرح اولیه را نوشته بودم و هنوز داستان به درستی شکل نگرفته بود که اتفاق ناگواری که برای گروه «سگهای زرد» رخ داد و ذهن من را بسیار به خودش مشغول کرد و موضوع برایم پیچیده شد.

وی ادامه می دهد: بنابراین نگاهم به این طرح عمیق‌تر شد و با تحقیق بیشتر و با دقت زیادتری نمایشنامه را نوشتم. حالا من با یک پدیده مواجه بودم که در موقعیتهای دیگر اسمش را می گذارند فرار مغزها اما اینجا می شود آن را به فرار دل‌ها تعبیر کرد. تلخی این حادثه راه من را روشن کرد و متوجه شدم که حالا برای چه می نویسم و چرا می نویسم. الان موضوع انسان بیشتر از موسیقی و نمایش برایم مطرح بود. تلاش کردم نمایشنامه خوبی بنویسم تا با تلفیق موسیقی ها تماشاگر با فاجعه ای که رخ داده نزدیکتر روبرو شود.

ساعت 8 شب بعد از ساعتها، تمرین گروه به پایان می رسد. از همه خسته تر غزل شاکری و اشکان خطیبی هستند که عنصر مشترک هر دو بخش کار به حساب می آیند. گروه با خوشرویی و همچنان پر انرژی با یکدیگر خداحافظی می کنند تا روز بعد تمرین نهایی را انجام داده و به پیشواز اجرای عمومی «در آخرین روزهای اسفند» بروند.

هی من: حالا ترانه تموم شده و تنها چیزی که مونده صدای خش خش صفحه 33 دوره. فقط صدای خش خش …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×